۱۰.۱۱.۸۷

خلوتی با خود

گاهی هوس می کنی یک کت گرم بپیچی دورت، شروع کنی به قدم زدن زیر آفتاب بی رمق عصر زمستان. آنوقت شاید دو سه خطی هم ترانه خواندی، گناه که نکردی؛ هان؟ شاید هم یکی دو قطره اشک ریختی برای آن راسوی زیرماشین رفته کنار بزرگراه... شاید هم خواستی چند کلمه با آن حواصیل سفید ایستاده کنار خیابان گفتگو کنی... شاید هم چهارپای درونت از دیدن آنهمه تپه سبز به وجد آمد... هان، گناه که نکردی؟ اصلا شاید دلت خواست هر چیزی باشی غیر از خودت...
گناه که نکردی؟ هان؟!

۸.۱۱.۸۷

نیمهٔ پنهان

گاهی می خواهی حواست را به مهمانی ببری، زنانگیت را جشن بگیری، زیبا شوی... آنوقت است که دل و دینت می رود برای تور و ساتن و حریر یا لطافت مخمل و پشم ریز بافت و کشمیر... یک بلوز حریر لایه لایهٔ چین دار، یک تاپ ساتن ابریشمین اناری رنگ، یک ژاکت موهری نارنجی، یک کلاه مخمل... آنوقت همه جدیتت، عملگراییت، رسمی فکر کردنت گم می شود بین لایه های پارچه های لطیف و ناز و رنگارنگ. انگار روحت جرات می کند یک لحظه آن خود پنهانش باشد و چه شاد است این بخش گمشده! گاهی به این بخش روحم شدید حسادت می کنم!

۴.۱۱.۸۷

دلتنگی

دلم تنگ شده! دلم برای یک بید مجنون تنگ شده!

۱.۱۱.۸۷

عاشقی

یه وقتایی حس می کنی عاشق یکی دو کلمه شدی، عاشق یه خط ترانه... نه که تازه عاشق بشی، اون عشق گمشده دور رو دوباره پیدا کردی... بعد هی می شه که راه بری و همان دو سه کلمه رو تکرار کنی: «یاد از آن روزی که بودی... یاد از آن روزی که بودی... زهره یار من...زهره یار من...» و بعد بزنی به یک دستگاه دیگه و «و شد خزان...» بخوونی و باز تکرار... یا که اصلا از بین همه شعرای حافظ سوزنت گیر کنه روی « درد ما را نیست درمان...» و هی زمزمه اش کنی. گاهی مچ خودتو بگیری که هی داری دم می گیری و سر تکون می دی که «ای مه من، ای بت چین...» و بعد همونجا توقف... همینه اصلا... کاریش نمیشه کرد وقتی بعد مدتها موسیقی نشنیدن می ری سراغ همه این ترانه های نازنین... اصن حس می کنی دوباره پونزده ساله شدی، عاشق شدی، عاشق یه مشت ترانه... عاشق همون دو سه مضراب... «تو ای پری کجایی... که رخ نمی نمایی...». باز هی بشین کتاب ترانه ورق بزن، اینطور دل نمی برد که، هان؟!

۲۳.۱۰.۸۷

«گل پامچال بیرون بیا فصل بهاره...»

گلها برای من بیشتر خاطره اند تا زیبایی... گل مریم اسم و خاطره یک دوست خوب است و خاطرات اولین سال زندگی مشترک و آن خانه کوچک آریاشهر. گل یخ خاطره تمام روزهای زمستانی از مدرسه به خانه آمدن است و میدان سفیدپوش محل. گل نرگس مخصوص مادر عزیز است و تولدش و روز مادر... رز صورتی ویژه آقای پدر است و صبح زود از شیفت شب به خانه آمدنش. به ژاپنی خاطره محوطه روبروی دانشکده است و کافی شاپ و چای داغ بین کلاسها و پرحرفیهای دوستانه. گل انار و یاس سپید و گل محمدی همه محبتهای پدربزرگ و مادربزرگ مادری اند و یک خانه قدیمی بادگیر دار و در و پنجره های آبی روشن و آفتاب کویر... گل لاله عباسی و داوودی و یک ردیف شمشاد بلند یادآور مادربزرگ پدری اند و آبنبات قیچی و پالوده و آجیل و یک حوض پر از ماهی قرمز... بنفشه مخصوص بهار است و آنهمه جعبه های رنگارنگ برای فروش گوشه خیابانها ولی بیشتر از آن نشانه بهار ۷۴ است و یک بنفش پررنگ و مخملین لابلای انگشتان... پامچال اسفند ماه است و خانه تکانیهای عید و سبزه و ماهی گلی... ردیف ردیف رنگهای شاد و جوانه های روشن بید و زیر لب «گل پامچال» زمزمه کردن... پامچال زنده شدن باغچه خانه است، شادی عید، خنده بهار...
بین من و شما، اگر یک غروب نیمه زمستان یک باغچه پر از پامچالهای رنگین ببینید؛ فرو نمی ریزید؟