تصور بفرمایید شنگول بانو روی قالیچه زیر دریچهٔ کولر دراز به دراز خوابیده، چهار دست و پا و شکم در هوا. جناب همسر برای چرت زدن وارد اتاق شده با دیدنشان می پرسند« پیشی، می شه ازت به عنوان بالش استفاده کنم؟»
شنگول بانو چشم باز کرده، چرخی زده، نگاهی به ایشان انداخته، می فرمایند:«مررررنووواا!» بلافاصله بلند شده و خرامان خرامان و با کلی قر و کرشمه اتاق را ترک می کنند.
تصور بفرمایید چهرهٔ نازنین همسر و جناب بنده را که به رفتن علیاحضرت گربه خانم خیره مانده ایم!