۱۵.۷.۸۳

-ننشسته بودم كه بنويسم ترانه "بوي باران" شجريان را شنيدم، مرا برد...هنوز مي برد...مي برد...
-ديواري خاكي رنگ با سطح ناهموارش تمام طول خيابان كشيده شده.جايي اواسطش، بوته پيچكي از آن طرف قد كشيده و تا كمرگاه ديوار سرريز كرده، پر است از نيلوفرهاي بنفش و برگهاي سبز تيره...
حرف اول: نمي دونم متوجه شديد يا نه، ولي در يك اقدام انتحاري بخش "نظريات" را فعال كردم...از خودتون پذيرايي بفرمايين!
حرف دوم: متشكر از دو سه نازنيني كه ايميل زدند بعد از آخرين پست و دلداريم دادند...ممنون از محبتتون...نمي دونم چرا اينقدر نالان شدم اخيرا؟! بعد از خواندن ايميلها كلي خودكاوي كردم، به اين دلايل رسيدم:بار درسيم خيلي زياده، حالا اگه ديدين توي پستي صحبت از پروژه و بد و بيراه به زندگي در كنار هم اومده دومي رو خيلي جدي نگيريد!ديگه اينكه زندگيم توي يه دوران ترانزيته فعلا (نمي دونم چرا زندگي ما هر شش ماه يكبار مي خوره به ترانزيت!!!)، علي الحساب نامتعادل شده ام!!!از اين چند جور ناله كه بگذريم، فكر كنم باقيش بجاست!
حرف سوم:چند روزي است تي شرتهايي با عكس "چه گوارا" به تن جوانكهاي دانشجو مي بينم. از خودم مي پرسم اگر مي دانست چهره اش مي رود روي يك تي شرت تا تبليغ فيلمي باشد يا نمودار مدي تازه چه مي كرد؟ به اين
نماد واضح سرمايه داري و سودجويي چه واكنشي نشان مي داد؟ آخرين تي شرتي كه ديدم طرح گويايي داشت، سرخ روي سياه، خطوط واضح، انگار داشت فرياد مي كشيد...به ياد كساني افتادم كه سي سال پيش از "چه" سر مشق گرفتند...به ياد عشقشان، باورهاشان و اميدهايي كه در دل پروراندند...براي من "چه" يادآور تلاشهاي يك نسل است، سمبل اميدهاي بر باد رفته...براي آن جوانك سپيدپوست آمريكايي نماد چه مي تواند باشد نمي دانم. شايد خيال مي كند "چه" يك خواننده است...شايد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر