۳۰.۸.۸۴

چه بايد مي كردم؟
چه؟
تا دري را كه مي گشايم
نه بر ناكامي باشد
و نه بر رويا
درختان, درخت باشند
پرندگان, پرنده
و راهها
جاده هايي هموار
در زير آسماني بي غبار.
دري
بر كودكي پر نشاط
و بر جواني سراسر اميد.
دري
بر آينده ئي
از احترام و اعتماد, سرشار
و بر فرجامي, پر افتخار.
دري
بر تو
بر بي كرانگي:
تنها جاييكه مي توانم
دستانت را در دست بگيرم
و بي ترديد بگويم:
چه بسيار دوستت دارم
چه بسيار.

مسعود احمدي, "روحي خيس, تني تر و صبح در ساك".

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر