۱۷.۱۰.۸۵

شاخه به شاخه

يك
اولين موضوع صحبتها در سال نو ميلادي تصميمها و تحولات تازه است كه غالبا هم خلاصه مي شود به همان شماره هاي قديمي: - وزن كم كنم. رژيم بگيرم. - به ظاهرم برسم. - براي خانواده, دوستان و ... وقت بيشتري بگذارم. - شش تا نقاشي كنم. ده تا داستان بنويسم. ششصدتا... - ورزش كنم! - كارم را جدي بگيرم. كار بهتري پيدا كنم. - ....
و واويلا...بي طرف كه نگاه كني همه همان تصميماتي را مي گيرند كه سالهاست گرفته اند و هرگز عمل نكرده اند. فرقي نمي كند چند صد سال همين ليست را نوشته اند و تكرار كرده اند, يك ماه از شروع سال گذشته; برگشته اند به عادات قديم و باز سال بعد....
چنان فيلسوف شده ام كه از پارسال ليست تحولات ننوشته ام. براي مني كه سالي حداقل چهار-پنج تا ليست مي نوشتم (و هرگز عمل نمي كردم!) پيشرفت بزرگيست. دست از خودفريبي برداشته ام. تنها خواسته و تلاشم اين كه شاد باشم و اوقاتم لذت ببرم. خواست بزرگي نيست. مايه اش هوشياري لحظه به لحظه است و آرامش ذهن... مي شود؟ نمي دانم هنوز!
دو
پيشي كوچولو وقتي روي پايم مثل يك توپ خودش را جمع مي كند و مي خوابد, وقتي دستم را بين دو دستش نگه مي دارد و خرخر مي كند, وقتي آرامش دنيايش را بر اعتماد حضورم بنا مي كند; معصوميتش, شكنندگيش, آرامشش...
فشردگي سينه... غليان احساسات...!
سه
سمبلها, نشانه ها, علائم... جستجويي دانسته يا ناخودآگاه... هميشه چيزي هست, معنايي, دانشي, درست پشت همين پرده آگاهي كه از نگاه و فكر مي گريزد; آهوي شموك كوهي...
سالهاست به دنبال دري مي گردم, بازتاب واقعيش شايد همان در دوم خانه پدربزرگ بود با گل-ميخهاي بزرگ و چوبهاي از گذر زمان تيره شده; سنگين و استوار كه بسته شدنش باور امنيت بود و ماندگاري... دستم اما لمسش هم نخواهد كرد, چشمم نخواهد ديد... سالهاست به دنبال دري مي گردم -حتي شمايلي, تمثالي- زنده كننده همان احساس... كه نيست و من كه خواب و بيدار مي جويمش...
ديگري شايد جستجوي تاريخ است و ريشه... هويت, شايد... نگاهم طرحهاي قديمي را مي جويد ودستم به نوازش قطعه اي عتيقه پيش مي رود. دل تنگ رفتن به موزه ام. دل تنگ ديدن شهري, محله اي, خانه اي قديمي... لباسها را با برشها و جزئيات سالهاي دور پيش مي پسندم و دلم مي رود براي نوازش چرمي كه زمان كمرنگ و نرمش كرده... تيرگي جواهرات عتيقه را بيشتر از برق تند قطعه اي نو دوست دارم. به دنبال وابستگي مي گردم, ماندگاري, حس تعلق... تاريخ...
به قول آن نه-چندان-دوست دوران دبيرستان "باستان شناس ويرانه هاي كهنه تاريخ" ام!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر