۱۸.۱.۸۸

زنده بودن

(۱)
دو طرف مسیر روی تپه پر باشد از گلهای زرد و بلند. خودت را گم کنی بین گلها و نگاهت فقط زرد باشد و سبز و باز زرد.
(۲)
بالاترین تپه منطقه و همه شهر گسترده مقابل دیدگان. همه اطرافت تپه های سبز و روبرویت شهر کوچک مابین تپه ها و درختان نخل و اقیانوس سپید و آبی آرام. تک و توک قایقهای بادبانی که دوردست خط افق را بخراشند.
(۳)
خورشید که پایین برود در افق دریا و هی کمتر و کوچکتر شود تا ناپدید و بعد انفجار نور، رنگهای طلایی و سرخ و نارنجی.
(۴)
باران یک دفعه و ناگهان و قطره ها که موج بزنند در هوا مثل یک پردهٔ توری خیس. بوی باران، بوی خاک، بوی نا... بوی خوب خاک بارانخورده... بوی عشق.

کم می شود زندگی را اینطور لمس کرد، کم می شود اینقدر سپاسگزار زنده بودن بود. کم می شود اینطور شور داشت و سبک بود. کم می شود اینطور عاشقانه نفس کشید، هر نفس شکرانهٔ بودنت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر