۲۷.۶.۸۸

پاییزان

صبح روز اول هفته که آسمان یک دفعه ابری می شود و تو سردت، می شود که با آرامش عجیبی صبحانه ات را مزمزه کنی و به آسمان خاکستری خیره شوی و حس کنی پاییز شده. بعد هی بگردی دنبال لباس گرم که بپوشی و اصلاً بیخیال... دو ساعت مدرسه رفتنت را عقب بیاندازی، بروی تمام لباسهای پاییزی و زمستانی را از کیسه ها و کمد ها بیرون بکشی، پخششان کنی روی تخت... یکی دوتایشان را بپوشی، روی چندتایی دست بکشی، یک کت قدیمی را با شلواری تازه ست کنی، آن دامن سفید دو زمستان نپوشیده را بگذاری دم دست...
بعد دو سه لایه روی هم بپوشی، گوشواره های نقره ای آویزان، کاپشن چرم نازک، کفشهای پاشنه هفت سانتی، گل سینه پروانه ای... بعد ببینی که چقدر ذوق کرده ای، سبکی، شادی... حتی دیگر از مدرسه رفتن هم غمت نمی گیرد... با آرامش راهی شوی و از دیدن کوچه و خیابان و مردم لذت ببری... ته دلت تمام روز قند آب شود. دنیا زیبا شده باشد همه و همه به خاطر اینکه آسمان ابری شده دوباره، روزها خاکستری، سبزها براق و چشمگیر، هوا پر از بوی نم و گاهی اگر پیدا شود گوشه ای پر از برگهای زرد و خشک...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر