۱۷.۱۱.۹۳

تصور بفرمایید (۵۱)


تصور بفرمایید جناب بنده کامپیوتر بر دامن، نشسته مشغول کار. شنگول جان به کنارم می آیند. خیلی ناز و ملوس و بچه گربه وار سرشان را به دستم می سایند. بعد همچنان بسیار مودب کنار دستم می نشینند و به من خیره می مانند.
دو دقیقه بعد: شنگول جان همچنان بسیار مودب و مظلوم به من خیره مانده اند.
یک دقیقه بعد: شنگول جان همچنان بسیار مودب و مظلوم به من خیره مانده اند و گاهی از خستگیِِ بی حرکت ماندن به حالت ضعف به جلو متمایل می شوند.
بیست ثانیه بعد: شنگول جان همچنان در همان ژست به من خیره مانده اند و ضعف و مظلومیتشان چنان غالب است که دل سنگ بنده بالاخره آب می شود و کامپیوتر را کنار دستم می گذارم که ایشان تشریف آورده بر دامنم بنشینند. در جریان جایجایی سیم کامپیوتر قطع می شود. وصل سیم و روشن کردن کامپیوتر و باز کردن پنجره ها و برگشتن به نقطه ای که کارها مختل شده بود دو-سه دقیقه وقت می گیرد. در ضمن باید مراقب باشم که شنگول بانو روی پایم جابه جا نشوند و آرامششان به هم نخورد، چون تازه ساکن شده و خیلی ناز و ملوس و بچه گربه وار چشمها را بسته و آمادهٔ چرت زدن هستند. کامپیوتر روی زمین و من با زاویه چهل و پنج درجه در حال کارم.
سه دقیقه بعد: صدای آواز پرنده ای از حیاط می آید و شنگول بانو در چشم بر هم زدنی به زمین جهیده و به سوی پنجره می دوند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر