۱۴.۱۱.۹۴

«به کجا چنین شتابان...»


می شود آرام آرام، در گذار عمر؛ خودت را فراموش کنی... ذره ذره، خرد و ریز وجودت را از خاطر ببری، آرزوهایت، استعدادهایت، هدفهایت، خوبیهایت را... خواسته یا ناخواسته شاخ و برگ وجودت را بزنی... آنوقت ناگهان یک روز به خودت نگاه کنی ببینی از تو یک اسکلت خشک عریان مانده، غمگینتر از خشکترین درختان زمستانی.
کی باد بهاری زنده ات می کند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر