۷.۲.۸۴

چند وقتي ميشه كه جلوي خودم را گرفته ام كه ننويسم, كه غر نزنم, كه خودم را توضيح ندهم, كه واسه ديگرون حكم صادر نكنم, كه چپ و راست انتقاد نكنم, كه وارد اين همه بحث پررونق بي نتيجه نشم, كه نظر ديگرون رو و حق آزادي بيانشان را محترم بشمرم حتي اگه باور دارم دارن چرت و پرت مي گن يا اگه فكر مي كنم حرمت قلم و كلام را مي شكنند...
چند وقتي مي شه كه دارم دنبال يه معني مي گردم, يه چيزي كه... يه توضيح, يه دليل, يه چيز اقناع كننده, يه جواب براي اينهمه تلاش و تداوم...
چند وقتي مي شه كه فكر مي كنم كاش آدمها هم مثل كامپيوتر بودند وقتي كارت رو تمام مي كردي و همه اطلاعاتت رو پردازش و ذخيره مي تونستي از دنيا خودتو قطع كني و بعد هم خاموش بموني تا دفعه بعد... ديگه اين جريان دايمي فكر و خيال و نگراني توي ذهنت نبود...اين تلاش هميشگي... كه بدوني...
مي گن "آگاهي" يه باره, مي گن ميوه ممنوعي كه آدم و حوا چشيدند "دانش" بود, "خودآگاهي" و گناهشان همچنان گريبانگير...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر