چند روز است دست دست مي كنم بنويسم, شروع نكرده پشيمان مي شوم... ديروز به جناب همسر گفتم update نمي كني؟ پست تازه اش را امروز صبح ديدم, كمي به رگ غيرتم برخورد, گفتم همت كنم, بلكه...
شنبه پيش محمد رضا لطفي در دانشگاه ارواين برنامه داشت. سازهاي نواخته شده: سه تار, تار, ضرب, دف و كمانچه كه حسن ختام برنامه بود. برنامه: بداهه نوازي (و كلام). تجربه:
بي نظير... موسيقي اصيل موسيقي پس زمينه نيست. نمي شود حرف بزني و خيال بافي كني و بشنوي. گوش و هوشت هردو را مي طلبد. همه حواست را درگير مي كند, همه ذهنت را... نگاه كردن به دستان نوازنده هرچند مسحورت مي كند, كمك چنداني در درك آوا نيست. چشم ببند و خودت را رها كن در جريان صدا آنقدر كه بودنت گم شود, كه كوبه هاي ضرب صداي قلبت شود, كه آواي نسيم و خش خش برگ و سم اسبان را بشنوي, كه آهنگ قدمها و سايش دامني و كرشمه راه رفتن دلارايي را حس كني... تا رقص پرنازي را تجسم كني و خواستن را تجربه. تا گفت و گوي و راز ونيازي را بشنوي, شايد هم بحثي و قهري... دلبري و تعقيب و دل شكستن و تحقير يا نياز و نياز و نياز... پيچش و درآميختن دو صدا, دو ساز, شور, هوس, خواستن, عطش, عشقبازي دو دلداده گم شده در هم, نزديكي دو روح... به اوجت مي برد, به نشيبت مي كشاند, سكوت مي كند-غافلگير مي شوي- تا باز نرم نرمك دستت را بگيرد و سوي حسي تازه هدايتت كند. فراز و نشيب, اوج و حضيض, بالا و پست, دوباره, دوباره, تكرار... تا ساخته شوي, بپالايي, جذب شوي و مسحور آنوقت فقط فراز است و فراز است و فراز... پيش مي روي, اوج مي گيري, بالا و بالاتر, با تمام وجود حس مي كني, زنده بودنت تپشي است پيچيده در تو, نبضت با آهنگ يكي شده, كه به اوج مي رسي, به نهايتي بي وصف, بي كلام, بي صدا... سكوت, يك ضربه, دو ضربه, بيشتر, آنقدر كه تمام آهنگ را فراموش مي كني, مبهوت به اطراف مي نگري, انتظار مي كشي... و مي فهي... زمزمه ساز و نت به نت پچپچه بازگشت... آرام آرام, نااميد نباش, پايين بيا, آرام, وقت رفتن است, بيا, برگرد, امروز اينبار نبايد بماني, آرام, بيا, برگرد...و تو كه باز مي گردي, ضربه هاي قلبت هنوز در گوشهايت طنين انداز, گونه هايت سرخ, نگاهت فروزان. آرام آرام تا رخوت و رضايت به جانت نشيند و آرزوي گرم تجربه دوباره, خواستني بيشتر...
"... تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او
زان سفر دراز خود, عزم وطن نمي كند...
ساقي سيم ساق من گر همه زهر مي دهد
كيست كه تن چو جام مي, جمله دهن نمي كند
دل به اميد وصل او, همدم جان نمي شود
جان به هواي كوي او, خدمت تن نمي كند..."
جان به هواي كوي او, خدمت تن نمي كند...
شنبه پيش محمد رضا لطفي در دانشگاه ارواين برنامه داشت. سازهاي نواخته شده: سه تار, تار, ضرب, دف و كمانچه كه حسن ختام برنامه بود. برنامه: بداهه نوازي (و كلام). تجربه:
بي نظير... موسيقي اصيل موسيقي پس زمينه نيست. نمي شود حرف بزني و خيال بافي كني و بشنوي. گوش و هوشت هردو را مي طلبد. همه حواست را درگير مي كند, همه ذهنت را... نگاه كردن به دستان نوازنده هرچند مسحورت مي كند, كمك چنداني در درك آوا نيست. چشم ببند و خودت را رها كن در جريان صدا آنقدر كه بودنت گم شود, كه كوبه هاي ضرب صداي قلبت شود, كه آواي نسيم و خش خش برگ و سم اسبان را بشنوي, كه آهنگ قدمها و سايش دامني و كرشمه راه رفتن دلارايي را حس كني... تا رقص پرنازي را تجسم كني و خواستن را تجربه. تا گفت و گوي و راز ونيازي را بشنوي, شايد هم بحثي و قهري... دلبري و تعقيب و دل شكستن و تحقير يا نياز و نياز و نياز... پيچش و درآميختن دو صدا, دو ساز, شور, هوس, خواستن, عطش, عشقبازي دو دلداده گم شده در هم, نزديكي دو روح... به اوجت مي برد, به نشيبت مي كشاند, سكوت مي كند-غافلگير مي شوي- تا باز نرم نرمك دستت را بگيرد و سوي حسي تازه هدايتت كند. فراز و نشيب, اوج و حضيض, بالا و پست, دوباره, دوباره, تكرار... تا ساخته شوي, بپالايي, جذب شوي و مسحور آنوقت فقط فراز است و فراز است و فراز... پيش مي روي, اوج مي گيري, بالا و بالاتر, با تمام وجود حس مي كني, زنده بودنت تپشي است پيچيده در تو, نبضت با آهنگ يكي شده, كه به اوج مي رسي, به نهايتي بي وصف, بي كلام, بي صدا... سكوت, يك ضربه, دو ضربه, بيشتر, آنقدر كه تمام آهنگ را فراموش مي كني, مبهوت به اطراف مي نگري, انتظار مي كشي... و مي فهي... زمزمه ساز و نت به نت پچپچه بازگشت... آرام آرام, نااميد نباش, پايين بيا, آرام, وقت رفتن است, بيا, برگرد, امروز اينبار نبايد بماني, آرام, بيا, برگرد...و تو كه باز مي گردي, ضربه هاي قلبت هنوز در گوشهايت طنين انداز, گونه هايت سرخ, نگاهت فروزان. آرام آرام تا رخوت و رضايت به جانت نشيند و آرزوي گرم تجربه دوباره, خواستني بيشتر...
"... تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او
زان سفر دراز خود, عزم وطن نمي كند...
ساقي سيم ساق من گر همه زهر مي دهد
كيست كه تن چو جام مي, جمله دهن نمي كند
دل به اميد وصل او, همدم جان نمي شود
جان به هواي كوي او, خدمت تن نمي كند..."
جان به هواي كوي او, خدمت تن نمي كند...