گاهی، عصری، شبی حوصله تنهایت می گذارد می رود. گفتگو با خویش و بیگانه توفیر نمی کند. قدم زدن و تماشای ماه و صدای موج دریا کفاف نمی دهد، دلداری دوست و دلشکنی دشمن هم.
آنوقت تنها نوشدارویت یک لیوان ظریف بلور از خون دل دخت رزان است و شنیدن صدای استاد بنان.