۲.۱۰.۹۶

نوشته هاي پاییز ٩٦ (٢٠١٧)

تصور بفرمایید(٧٠)

تصور بفرمایید جناب بنده را که برای سرگرم کردن گربه های عزیز یک app ِ  بازی مخصوص گربه روی iPad گذاشته ام. در جریان نشان دادن و یاد دادن بازی به گربه ها هیچ کدام از این شازده خانمهای پشمالو حتی یک پنجول هم به صفحه  iPad نزدند، جناب بنده اما تا مرحله چهار بازی پبش رفته ام! 😼


چیزایی که دوست داریم:

-یک لیوان کاکائوی داغ
-آفتاب کمرنگ این روزها
-ولو شدن دم آتش شومینه


تو یه سمّی!
نه، تو یه مخدر مسمومی!
می دونم داری می کُشیم
اما نمی تونم ترکت کنم!


"هدف یک سفر اکتشافی واقعی پیدا کردن مناظر تازه نیست، هدف خلق یک دیدگاه تازه است."
مارسل پروست


تصور بفرمایید (٦٩)

تصور بفرمایید جناب بنده را در حال مکالمه تلفنی با دوستی نازنین. جناب بنده:" ... آره، بعدش یارو چهار تا پا داشت، چهار تا هم قرض گرفت و سریع در رفت!"
دوست نازنین که گمان می کنند فارسی جناب بنده بیشتر از همیشه نم برداشته: "منظورت اینه که دوتا پا داشت، دو تا هم قرض..."
جناب بنده:" نه، منظورم دقیقاً اینه که چهارتا پا داشت!!!" 😈


از اون وقتا...

‌...که یه سوز خوشایندی تو هواست و تو همش دنبال یه شال یا ژاکت بلند گرم و نرم و نوازش کردنی می گردی که تو عمقش فرو بری!


و معنا و مفهوم آن اینست كه:

از روز اول، بعضی غذاها را برای دور هم بودن ساخته اند. تنها یا حتی دو نفر برای خوردنشان کافی نیست. نه که نمی شود خورد، مزه و مفهومشان دیگر همان نخواهد بود. بوقلمون جشن شکرگزاری از این دسته است. همه خردوریز و تزئیناتش هم کنارش باشد، میزت هم چیده و آراسته؛ باز هم فرقی نمی کند، یک یا دو نفره مزه اش همان نمی شود.
بین خودمان، کباب هم از این غذاهاست. دور هم بودن می خواهد. اصولاً نمی ارزد برای کمتر از سه نفر سیخ در آورد و منقل آتش کرد. اما غذایی که بیشتر از همه بو و طعم دورهم بودن دارد، آش رشته است.  برای من آش رشته یعنی گرما، نور، خانهء امن و خانوادهء کامل و خوشبخت.



‌همه چیز خوب می شه وقتی دستات به دستام گره می خوره!


چیزهایی که دوست داریم:

-یک ژاکت نرم و گرم و بلند
-یک کاسه آش رشته داغ
-شنیدن آهنگ مورد علاقه ات به تکرار.
⭐️
چه عجب، جناب پاییز!

اولین صبحی که برای دست و رو شستن آب گرم را باز می کنم باورم می کنم که بلاخره فصل عوض شده است! 

هايكو
بین من و نگاه تو
                      هنوز  فاصله ها،
                                 دریاهاست.

"مهمترین اصل زندگی  تحت تاثیر چیزی قرار گرفتن است، عاشق شدن، امیدوار بودن، از شوق لرزیدن، زندگی کردن است."
آگوست رودین


شنبه پاییزی

...و در یک شنبه خنک پاییزی در حالی که در دو گروه مختلف تلگرام در حال مکالمه با دوستان بودم و آنان گمان می کردند چون شهبانویی بر سریر آسایش تکیه زده ام، جناب بنده در حال تمیز و ضدعفونی کردن دو دست شویی و دستمال کشیدن زمینشان و خالی کردن شنهای معطر جعبهء گربه ها و شستن و ضدعفونی و پر کردن مجددش از شن بوده ام. در ادامه دریافتم که یک توری آهنی به درون استخر افتاده و از شانس خوشم در عمیقترین نقطه آن جای گرفته ، در نتیجه در سرمای پاییزی تا کمر در آب سرد فرو رفتم توری را بیرون کشیدم مبادا در آب کلردار زنگ بزند.
... و همچنان به مکالمات تلگرامی خود ادامه دادم.

بهله!!! ما اینیم!!! 💪💪💪

تصور بفرمایید(۶۸) 

تصور بفرمایید جناب نگارنده را که کلی هیجان زده شده ام از پنج درجه پایین آمدن دما. تشریف برده ام سراغ قفسه لباسهای بافتنی و زمستانی. در حال بیرون کشیدن پلوورها هستم که متوجه می شوم شنگول بانو در شش ماه گذشته از قفسه بافتنی های من به عنوان رختخواب و پناهگاه استفاده کرده است. تصور بفرمایید یک پلور پشمی سیاه رنگ تا چه اندازه قدرت جذب موی گربه دارد.

پی نوشت: در ادامه مرتب سازی پاییزی نوبت قفسه شلوارهای سیاه و سرمه ای شد. آیا می دانید هزاران موی سفید گربه روی یک شلوار مشکی چه جلوه ای دارند؟!!!       ‌😤😠😠
  
‌‌‌چیزهایی که دوست داریم:

- نارنگیهای کوچولوی یک لقمه ای
- پتوی قلاب بافی شدهء رنگی رنگی 
- یک لحظه کنار برکه ای زیر درخت نشستن 
⭐ 

 نویسنده هایی را دوست دارم که چنان نرم و روان مرا به عمق دنیایشان می برند و گردش می دهند که فراموش می کنم کی و کجا شروع به سفر کرده ام. 

هایکو

تو که نیستی
همه از من دورند،
حتی قلم و ‌کاغذ.

‌کلمات قصار

گاهی اینقدر از نزدیک درگیر پیچ و خمها و گره های مشکلی هستیم که راه حل را گم می کنیم. گاهی باید یکی دو قدم از موقعیت فاصله بگیریم و از دور به مسائل نگاه کنیم.

‌توجه کردید چقدر میزان استرستون پایین میاد وقتی موبایل تان را می ذارین روی "سکوت"؟

‌چیزهایی که دوست داریم: 

- انارهای سرخ شیرین
- یک کاسه سوپ داغ
- برگهای ریز و طلایی که در باد می رقصند‌.

بعضی شبها احتیاج به دوتا قرص خواب هست: 
یکی برای اینکه خوابمون کنه، یکی برای اینکه نذاره خواب ببینیم.

دوست دارم
خواب دیدنت را
تماشا کنم. 

سرماخوردگی هرچند مزخرفترین بیماریست، کمی قابل تحمل می شود اگر کنارت شمعی روشن ‌کنی و یک لیوان کاکائوی داغ بگذاری دم دست.  خودت را در پتوی نرمی بپیچی و درباره زندگی و جامعه انسانهای نئاندرتال بخوانی.

خداوند رحمان در پاسخ به نیازهای آدمیان سه چیز خلق نمود: 
۱- دائرت المعارف، ۲- گوگل سرچ ، ۳- سایتهای خبری و روزنامه ها.
باشد که از آنها استفاده جوییم!!!

تصور بفرمایید (۶۷)

تصور بفرمایید شنگول بانو را که خیلی با دقت خیره شده به نرده های طبقه دوم و در حال بررسی است.
 جناب بنده: "اگه بری اونور نرده ها نمی تونی برگردی. منم دستم نمی رسه بهت بیارمت اینور. همونجا گیر می کنی. دیگه تصمیم با خودته!"🤦‍♀️

هنرمند احساس می آفریند. اگر  یک کارِ بی نقصِ دست ساز حسی را به مخاطبش منتقل نکند، اثر هنری محسوب نمی شود. کسی که زیبایی خلق می کند ، اما بدون احساس؛ فقط و فقط یک صنعتگر ماهر است.  

 کلمات قصار
گاهی چیزی را برای جای خاصی می خرید. گاهی چیزی را می خرید بعد برایش دنبال جا می گردید.
 به این تفاوت مهم توجه داشته باشید!

۲۶.۸.۹۶

نوشته هاي تابستان ٩٦ (٢٠١٧)

"وقتی یک روز به مرحله ای رسیدید که هیچ مشکلی سر راهتان وجود نداشت، مطمئن باشید که در مسیر اشتباهی در حال حرکت هستید!" 

درویش ویوکاناندا
⭐️

چیزایی که دوست داریم: 

-یک گلابی طلایی کاملاً رسیده
-یک دسته گل نارنجی و زرشکی
-این هوای ملس و خنک صبح امروز

تصور بفرمایید(۶۶)
جناب بنده در حال باز کردن در بسته شیرینی و تعارف به همسر عزیز: اینقد خوشحال شدم که مغازه عربی زولبیا و بامیه نوبرانه برای ماه رمضان اورده! 
همسر عزیز: الان؟ این روزا؟
جناب بنده در نهایت افتخار و کمال همه چیز دانی: اره دیگه... حواست نیست ولی امروز دوم-سوم ماه رمضونه!
همسر عزیز: خانم جان، ما به این ماه می گیم ماه محرم ها!
جناب بنده:!!!! 😱
⭐️

در زندگی زمانی می رسد که شما فقط می خواهید با ارامش زندگی کنید. اولین قدم برای رسیدن به این ارامش درک این نکته است که باید ادمهای دیوانه و پر بالا و پایین را از زندگیتان حذف کنید!
⭐️

تصور بفرمایید (۶۵)
خدمت جناب همسر عرض می کنم که: فک کنم منگول سنش رفته بالا، الزایمر گرفته. نیم ساعت پیش کنسرو شامش رو بهش دادم باز اومده غذا می خواد!
نازنین همسر می فرمایند که: نه، فک کنم امیدواره تو الزایمر گرفته باشی، یادت رفته باشه نیم ساعت پیش بهش شام دادی! 
⭐️

اگه یه وقتی اون برق شیطنت ته چشمات نباشه نگرانت می شم.

چیزایی که دوست داریم:
اون اهنگ "چند تا از چیزایی که دوست دارم*" فیلم "اشکها و لبخندها**" یادتون هست؟
یه چند دقیقه فک کنیم، سه تا از چیزایی رو که دوس داریم اسم ببریم. برای من در این لحظه: 
- شمع روشن
- چای داغ
- حوله های ضخیم و نرم

*A few of my favorite things 
**Sound of music
⭐️

کلمات قصار
درد شکسته شدن چیزی که دوستش نداری این نیست که شکسته! اینه که تمام خرده ریزه هایش مثل بمب ناپالم در تمام گوشه کنارهای زندگیت نفوذ کرده و تمیز کردنش کلی وقت می بره. 

پی نوشت: و البته که این مشاهده عمیق هیچ ربطی به شکستن یک شمعدان زشت ندارد! بله!!! 
⭐️

رنگ قرمز رنگ خاصیه، انرژی خاص خودش رو داره. کی و کجا استفاده بشه معنیش فرق می کنه. کم یا زیادش پیغام متفاوتی  داره. 
ظاهر خسته و بیحال و بیمار رو با یه بوسه روژ لب قرمز می شه درست کرد. حال بیرون رفتن اگه نداری کیف و کفش قرمز می شه علاجت. دامن قرمز برای زمان دلربایی خوبه، کت قرمز برای صحبت مقابل جمع و احساس اعتماد. یک روز سرد و ابری و دلگیر زمستانی را یک پالتوی قرمز می تونه گرم کنه. 
روز و شبت اما، اگه سیر زندگی شده باشی، درمونت فقط و فقط یه پیراهن بلند قرمزه،  آخرین راه چاره!

یه زمانی بود هر غذایی که دست پخت خودم نبود، غذای خوشمزه محسوب می شد. 
این روزها غذای خوشمزه که می خوام باید خودم بپزم. این چه زندگیه اخه!!!
⭐️

گاهی همینکه بدونی هست،
 بدونی سرجاش هست؛
 کافیه. 
⭐️

عطر مورد علاقهٔ ادم اون عطریه که، حتی وقتی بی حوصله است، وقتی سردرد داره، وقتی ناراحته هم؛ استنشاقش می کنه بی اختیار لبخند می زنه و یه نفس عمیق می کشه. 
⭐️

هايكو
تو داستانت را می نویسی و می روی.
من همچنان منتظر که بعدش چه می شود!
⭐️

می شه که بخوای از زندگی دور بشی، همه رو فراموش کنی، بری زیر سنگی، پشت کوهی، ته غاری پنهان بشی. چراغ که هیچ، شمع هم روشن نکنی چون نورش برات زیاده. واسه خورد و خوراک هم از غارت نیایی بیرون، اذوقه ات کم و زیاد هر چه هست کافیست. اینقدر ادم گریز باشی که اواز و موسیقی و فیلم هم از تحملت خارج باشه. خودت را قایم کنی میان کتابهایی که روی کتابخانه اینترنتیست، چه خوبه که لازم نیست برای کتاب گرفتن از خونه بیرون بری. 
یک چند روزی، مدتی، هفته ای، ماهی، گاهی لازمه همه رو فراموش کنی، بری ته غاری قایم بشی.
⭐️

پنجره ها برای این خلق شده اند که شما بنشینید کنارشان، 
با یک کتاب و یک لیوان چای؛ 
به اسمان ابری خیره شوید و هوای نمناک قبل از طوفان را استنشاق کنید.
⭐️

ترکیب گل و گیاه زنده با گلدان مثل خلق یک اثر هنریست.
جناب نگارنده در حال حاضر در یک درگیری هنری از این دست به تله افتاده!!!
⭐️

"مهم نیست چه تعداد سفر دور و دراز می روید... هیچ راه دوری نمی تواند شما را از خودتان دور کند!"
نقل از هاروکو  موراکامی
⭐️

چرا همه عادت کرده اند تابستان را فصل شادی و نشاط بدانند، پاییز را غمگین، زمستان را دلگیر، بهار را زمان تازگی و رشد؟ 
چرا تابستان برای من همیشه دلگیر و کلافه کننده است، بهار زمان رخوت و خواب الودگی، پاییز فصل تازگی و نو شدن، زمستان زمان نشاط و سرحالی؟
⭐️

هايكو
گاهي میان تو و ارامش،
تنها یک جرعهٔ سرخ فاصله است.
⭐️

تصور بفرمایید(٦٤):
تصور بفرمایید ۴۰ دقیقه تمام در میان گیاهان گشته اید تا گلدان مناسب جدیدی برای خانه بپسندید. گلدان بدست به همسرجان که در صف پرداخت انتهای مغازه منتظرند می پیوندید. نازنین همسر نگاهی به شما و نگاهی به گلدان سبز و پربرگ دستتان کرده، می فرمایند که:«قربانی تازه پیدا کردی برای کشتن؟!»

پی نوشت: علیرغم رسیدگیهای دلسوزانه جناب نگارنده، در سه ماه گذشته پنج گیاه جدید از منزل ما به باغ بزرگی در اسمانها پر کشیده اند.

۲۵.۷.۹۶

أسباب كشي--------- we have moved to Telegram

دوستان گرامی،
نوشته های جدید مرا در کانال تلگرام دنبال فرمایید:

https://t.me/Khabeyeksetareh

۳۰.۵.۹۵

ناخودآگاه


سرکارخانم،  نویسنده نازنین، جناب بنده،  وقتی یک بیت شعر یا ترانه هی در ذهنت می چرخد و تکرار می شود توجه کن. شاید ناخودآگاهت می خواهد چیزی بگوید.

۲۴.۵.۹۵

تصور بفرمایید (۶۳)


تصور بفرمایید صبح منگول بانو با کلی میو کردن و پای تخت نشستن و لیس زدن پای جناب بنده،  از خواب بیدارم فرموده اند. همینکه می ایستم با دم برافراشته و میومیوکنان به سمت راهرو می روند و خیلی ناز و مؤدب می نشینند و دو دستشان را می گذارند دو طرف جیرجیرکی* که دیشب کشته اند.
 جناب بنده چند ثانیه ناز و نوازششان کرده از شجاعت و مهارتشان در شکار تعریف می کنم. ایشان بلند شده سر به پایم می مالند و دوباره میومیوکنان و با دم برافراشته راهی آشپزخانه شده و در مقابل کابینتی که «پاداش»** هایشان در آن است نشسته، نگاهی به در کابینت می کنند، نگاهی به بنده و می فرمایند که «میوووووووووووو».
جناب بنده فرمانبری نموده و چند تکه «پاداش» می گذارم روبرویشان.
یعنی در عمرمان  هیچوقت  به این خوبی خرفهم نشده بودیم!



*جیرجیرکها اینجا یک نوع آفت محسوب می شوند و اگر وارد خانه شوند علاوه بر سوراخ کردن زیر قرنیزها با تمام شب آواز خواندنشان مزاحم خواب ما هم هستند.
**«پاداش» یا جایزه یا treats  تکه های غذای خشک مخصوصی است که به شدت بوی ماهی می دهد. 

۸.۴.۹۵

رفته روی اعصاب


یک روز است شیر آب آشپزخانه چکه می کند. کاملاً فهمیدم چرا از صدای چکه آب به عنوان شکنجه استفاده می شود!!!

۳۱.۳.۹۵

سادگی


یک دلیل دیگر که چرا حضرت لئوناردو داوینچی نابغهٔ محبوب اینجانب است:
ایشان فرموده اند که «سادگی منتهای کمال است.»*

*Leonardo da Vinci: "Simplicity is the Ultimate Sophistication"

۲۷.۳.۹۵

یادت باشد


سرکارخانم،  نویسنده نازنین، جناب بنده،  وقتی شادمانیت را به تأیید و خوشایند دیگران  منوط می کنی؛ همیشه یا چشم انتظاری یا ناامید.

۲۳.۳.۹۵

"سحر امید منی"

"...
تو گل زیبای منی،
 می من، مینای منی.
 به خدا ای ماه درخشان،
 روشنی شبهای منی!
.....
....."

 ترانهٔ بخت بیدار، آواز استاد بنان، شعر: اسماعیل نواب صفا

۱۷.۳.۹۵

مرز


خط میان درخودفرورفتگی برای خلاقیت و  درخودفرورفتگی پیش از افسردگی بسیار باریک است. حواست نباشد گم می شوی!

۱۲.۳.۹۵

نه؟ جداً؟!!

"حسرت نبرم به خواب آن مرداب
كارام ميان دشت شب خفته است
دريايم و نيست باكم از طوفان
دريا همه عمر خوابش آشفته است"

هاهاها! یادش به خیر، چه ساده بودیم ما!

۶.۳.۹۵

«تاروت»


کارتهایت می گویند:عشق!
قلب من اما...

۱.۳.۹۵

آفرین آفرین


موفقیتهای آشکار زندگیت را معمولاً همه می دانند و لطف کنند تبریک می گویند. آنچه کسی نمی داند و برایش آفرینت نمی کند پیروزیهای ناگفته ایست که از تو توان و انرژی چند برابر برده است. آنچه نمی دانند این است که چقدر خوددرگیری داشته ای و چه شبها نخوابیده ای تا شخصی را که دلت را شکسته ببخشی. نمی دانند چه شجاعتی به خرج داده ای و چه فشار عصبیی تحمل کرده ای که پس از یک تصادف دوباره پشت فرمان نشسته ای. نمی دانند... نمی دانند گاهی بیدار شدن و روز را در چشم نگاه کردن چه انرژیی می طلبد... نمی دانند دلتنگی هرروزه را زیستن...
نمی دانند...
برای هر تلاشی که می کنی و هر مانعی را که می گذرانی و هر پیروزی کوچکی که دیگران نمی دانند و نمی فهمند...آفرین نازنین، آفرین!

۲۸.۲.۹۵

تصور بفرمایید(۶۲)


تصور بفرمایید کتری را سر گاز گذاشته اید و تا آب جوش بیاید هی خودتان را گوشه کنار آشپزخانه سرگرم می کنید. ظرفهای توی کابینت و خوراکیهای توی یخچال را مرتب می کنید. حوله های توی کشو را دوباره تا می زنید. آخرش دوام نمی آورید یک تکه شکلات می بلعید و ناگهان متوجه می شوید ده دقیقه گذشته و اگر بالای اورست هم بودید کتریتان باید تا بحال به جوش  می آمد. برمی گردید  به گاز نگاه می کنید؍ می بینید یادتان رفته زیر کتری را روشن کنید!

۲۳.۲.۹۵

می خندم


".....
خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است
 کارم از گریه گذشته است بدان می خندم."

۲۰.۲.۹۵

تصور بفرمایید(۶۱)


تصور بفرمایید دو ماه و نیم است دو کتاب از کتابخانه قرض کرده اید. در این مدت سه بار مهلت تحویلشان را تمدید کرده اید. هر دو سه شب در میان بازشان می کنید٬ دو سه صفحه می خوانید از هر یکی... آخر به این نتیجه می رسید حال اینجور کتابها را ندارید... می بندیدشان تا دو سه شب دیگر.
بعد یک روز می نشینید با خودتان حساب کتاب می کنید که در این دو ماه و نیم بیش از سی کتاب دیگر خوانده اید که موضوع بیست و هفتایشان با این دو کتاب مشترک بوده!
رودرواسی را کنار می گذارید و یک ساعت بعد هر دو کتاب را به کتابخانه تحویل می دهید!     

۱۶.۲.۹۵

مثل سیگار


سایه هایت گر می گیرند،
و با نفسی خاکستر می شوی...
و فرو می ریزی
                    از لابلای
                                  انگشتهای من.

۲۳.۱۱.۹۴

تصور بفرمایید (۶۰)


تصور بفرمایید بسیار خوشنود و خرسند شده اید که مدتیست شنگول بانو برای نشستن بر دامنتان و چرت زدن بر روی پایتان دیگر آزارتان نمی دهند و ذله تان نمی کنند و کلاً شما را راحت می گذارند...
...تا اینکه کشف می فرمایید که ایشان یاد گرفته اند بر روی قفسهٔ لباسهاتان یا میان لباسهایی که روی تخت رها می کنید چرت بزنند!

۱۹.۱۱.۹۴

دوگانگی


دوستان دو گروهند:
-آنها که با دیدنت به یاد غم و غصه هایشان می افتند و ترا تنها برای همدردی کردن و دلداری دادنهایت می خواهند.
-آنها که شادمانیشان را با تو قسمت می کنند. در پایان دیدار هم تو خوشحالی از با هم وقت گذراندن و هم آنها.
صادقانه، کدام گروه را ترجیح می دهید؟

۱۷.۱۱.۹۴

بیا

"
...دارم هوای عاشقی...
 ای یار زود آ...
 بیا!"


آهنگ ماهیها، آلبوم اتاق گوشواره، گروه "دنگ شو"

۱۴.۱۱.۹۴

«به کجا چنین شتابان...»


می شود آرام آرام، در گذار عمر؛ خودت را فراموش کنی... ذره ذره، خرد و ریز وجودت را از خاطر ببری، آرزوهایت، استعدادهایت، هدفهایت، خوبیهایت را... خواسته یا ناخواسته شاخ و برگ وجودت را بزنی... آنوقت ناگهان یک روز به خودت نگاه کنی ببینی از تو یک اسکلت خشک عریان مانده، غمگینتر از خشکترین درختان زمستانی.
کی باد بهاری زنده ات می کند؟

۱۱.۱۱.۹۴

تصور بفرمایید (۵۹)


تصور بفرمایید پس از مدتها تصمیم می گیرید از بعدازظهر آفتابی یک روز زمستانی کمال استفاده را ببرید. صندلیتان را لق لق کنان تمام سطح حیاط به دنبال می کشید تا آن نقطهٔ مرموز که معادلهٔ بیشترین آفتاب و کمترین باد را کامل می کند پیدا کنید. در این فاصله سه-چهار بار به داخل خانه برمی گردید برای چک کردن تلفن، برداشتن کرم ضدآفتاب و پیدا کردن عینک آفتابیتان.... در نهایت در صندلی مستقر می شوید، پاها بالا، سر عقب، گردن چرخاندن چند  بار تا آفتاب توی چشمتان نباشد...هنوز پلک چشمانتان گرم نشده، صدای اره برقی از حیاط همسایه بغلی بلند می شود.
اه!!!!!!!    

۸.۱۱.۹۴

شادی زندگی


 درسهایی را در زندگی دیر یاد گرفته ام... نه، شاید هنوز مشقشان می کنم.

یک: پر بودن جهان از غم، نباید باعث شود من شادی را فراموش کنم.
دو: بدانم چه چیزهایی شادم می کند و هرگز از تعقیبشان دست برندارم.
سه: تا خودم شاد نباشم نمی توانم دیگران را شاد کنم. 

۶.۱۱.۹۴

انتها


...آخرین جرعهٔ این جام تهی را تو بنوش...


از فریدون مشیری

۱۸.۱۰.۹۴

تصور بفرمایید (۵۸)


تصور بفرمایید یک عکس پست کرده باشید از سفری به یک گوشهٔ پرت دنیا. یکی بیاید و نظر بگذارد که :«  آنوقت دقیقاً اینجا کجاست؟» بعد شما بمانید که چه جوابی به این بینندهٔ عزیز و کنجکاو بدهید. بعضی ها انگار نمی فهمند یک عکس ساحل شرقی رود سن گرفته شود یا ساحل غربی اش، غروب در  تصویر از تپه ای در دومنیکا است یا  درپورتوریکو، رستوران مورد نظر در قرطبهٔ سفلا باشد یا قرطبهٔ علیا، به حال ایشان و فک و فامیلشان هیچ فرقی ندارد تا زمانی که سه قاره آنطرفتر  به  خوشی و سلامتی در منزل در حال صرف چلو و قرمه سبزیشان هستند. این سوالات جزئی را بگذارند برای وقتی که مصمم به سفر به آن منطقه هستند.

۷.۱۰.۹۴

تصور بفرمایید (۵۷)


تصور بفرمایید متوجه شده اید هر روز همان ده ثانیه ای که منتظر صفر شدن ترازو و وزن کردن خودتان هستید شروع به نرمش می کنید. انگار آن دوتا حرکت انعطافی و قیچی زدن قرار است درجا چهار کیلو از وزنتان کم کند!

۲۹.۹.۹۴

"...چشم نرگست..."


در گلفروشی دسته دسته لاله دیده ام، لاله های سپید و لاله های سرخ. مانده ام در این روزهای آخر آذر ماه چه وقت لاله است. اکنون را باید از دسته های باریک نرگسهای ایرانی پر کرد. با آن چهره های نجیب و شرمگینشان... و آن رایحهٔ دل انگیز که قدمهایت و خانه ات و شب و روزهای زمستانیت را از ظرافت و زیبایی پر می کند.
... ناگهان چقدر دلم هوای آن گلفروشی کوچک و محبوبم را کرد که کوچکترین  دسته های نرگس  را هم چه هنرمندانه می آراست.
 

۲۷.۹.۹۴

۲۵.۹.۹۴

تصور بفرمایید(۵۶)


یک روز که در حال خندیدن هستی ناگهان متوجه شوی سالها بوده که اینطور به دور از دلگیری و بی دغدغه نخندیده ای. در آن لحظه قدر این هدیهٔ شادمانی و شور زندگی را در خواهی یافت.

۲۶.۸.۹۴

مزمن


نکتهٔ عجیب در مورد یک درد یا بیماری مزمن این است که شما چنان به آن عادت می کنید که بی درد و سالم بودن کاملاً از خاطرتان می رود. حتی پس از درمان٬ بازگشت به حال طبیعی طول می کشد. یک هفته دو هفته یک ماه...آنوقت ناگهان یک روز چشم باز می کنید و حس می کنید چقدر زندگی زیباست٬ وقتی تنها چیزی که تغییر کرده فقدان درد است.