۲۲.۷.۸۴

گريه
سايه ها, زير درختان, در غروب سبز مي گريند.
شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر,
و آسمان, چون من, غبارآلود دلگيري.

باد, بوي خاك باران خورده مي آرد.
سبزه ها در رهگذار شب, پريشانند.
آه, اكنون بر كدامين دشت مي بارد؟

باغ , حسرتناك باراني است,
چون دل من در هواي گريه سيري...

ه. ا. سايه

۱۹.۷.۸۴

اول
به راه جنوب, ويرانه ايست
كه ما, همگي; رو به باد
گوش به زنگ ترانه اي از او مانده ايم.
همه, آنچه مي شنويم
زمزمه آخرين قاصدكهاي تابستان است:
"...دير شد...بايد رفت..."

دوم
وقتي تو نيستي,
خاطره ها را مي گردم,
بهانه اي تا صدايت كنم.

وقتي تو نيستي,
آينه دلتنگي مي كند,
دل آرامش خانه هم خاليست.

وقتي تو نيستي...