”...
-چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي
-چقدر هم تنها
-خيال مي كنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستي
-دچار يعني عاشق
-و فكر كن كه چه تنهاست اگر كه ماهي كوچك دچار آبي درياي بيكران باشد...“
بهار آمده، شكوفه ها هفته هاست كه رفته اند و سبزي برگها پررنگتر شده. نارون كوچك نيم متري من كه از تابستان گذشته خشكيده بود، برگ زده؛ شاهدي بر دم مسيحايي بهار و من همچنان گوش به زمزمه نسيم شايد شوري به جانم زند، سوغات نوروزي پرشور و دوردست. سرگشتگيم را چاره كو؟ دلتنگم و دچار!
-چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي
-چقدر هم تنها
-خيال مي كنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستي
-دچار يعني عاشق
-و فكر كن كه چه تنهاست اگر كه ماهي كوچك دچار آبي درياي بيكران باشد...“
بهار آمده، شكوفه ها هفته هاست كه رفته اند و سبزي برگها پررنگتر شده. نارون كوچك نيم متري من كه از تابستان گذشته خشكيده بود، برگ زده؛ شاهدي بر دم مسيحايي بهار و من همچنان گوش به زمزمه نسيم شايد شوري به جانم زند، سوغات نوروزي پرشور و دوردست. سرگشتگيم را چاره كو؟ دلتنگم و دچار!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر