۱۴.۱.۸۵

عيد آمد و گذشت. سفره هفت سين امسال با عجله چيده شد و لحظه سال تحويل غيرمنتظره رسيد. هفت سينم چهارده روز روي تاقچه بالاي شومينه از ترس گربه ها به خود لرزيد, گلها خشكيدند, سبزه هم به آب روان سپرده نشد. هفت سين جمع شد و رفت تا دوازده ماه ديگر برگردد. ششمين هفت سين غربتمان كمرنگتر از قبل بود و عيدمان رنگ باخته تر از هميشه, سردتر و ساكت تر.
ليست تصميمات و تحولاتي براي امسال ننوشتم. سال پيشم را نقد نكردم. يك هفته ذهن و خاطراتم را نكاويدم. شب عيد را هم حتي شب زنده داري نكردم. نكردم, نمي كنم, نخواهم كرد... خسته ام, نااميدم و زندگي دور باطليست كه تكرارش مي كنم...
با اينهمه هنوز شعله شمع سفيد كوچكي روي ميزم مي رقصد و زمزمه شجريان در عمق ذهنم تكرار مي شود:
به كجاها برد اين اميد ما را...
به كجاها برد ما را
نشد اين عاشق سرگشته صبور
نشد اين مرغك پربسته رها
به كجا مي روم يارا
به كجا مي برد ما را...

۱ نظر:

Leilaye Leili گفت...

Salam

commentetuno gereftam. mamnun.
na ... qombolo fix nakardam. tasmim daram tA 1 sAlegi sabr konam ... yek jurhAii bad az in doreh ye heat Atefri tar o mature tar shode :)

hamin digar
bA dusti
Leilaye leili