رنگها گاهی فریاد می کشند گاهی زمزمه می کنند. این روزها اما، آواز می خوانند، یک صدا در ستایش بهار. چه پیشاهنگی بهتر از گلهای بنفش ملایم کنار جاده رسیدن بهار را نوید میدهد یا آن همه همیشه-بهارهای زرد روشن و شقایقهای نارنجی، آن ردیف ارغوانهای پر گل میان محوطه دانشگاه یا صف به صف درختان پر شکوفه؛ عروسان شاد؟
باید که خودت را گم کنی میان رنگها، چشمهایت پر شوند از لطافت و تازگی و زیبایی، تا لبالب شوی از رنگین کمان و سیر و پر و لبریز. غرق شوی در اعماق بنفش ذهنت، خلوتی برای خودکاوی و جستجو. نارنجی شقایقها را برای شوریدگی و دیوانگی ساخته اند، آبی روشن آسمان را برای سادگی و یک رنگی، زرد روشن گلها را برای دلبری و جلب توجه، سرخی گلهای انار را محض عاشقی. آن مخلوط وحشی و آزاد رنگین هم، که برخی گل بنفشه می نامند؛ فقط و فقط برای این آمده که مسحورت کند و مبهوت، تا جایی میان آنهمه رنگ گم و شیدا رها شوی و راه بازگشت به خودت را نیابی.
این روزها پر از رنگم سرشار سرشار، دستم به زندگی نمی رود. دلم یک بغل بنفشه می خواهد، همه آن رنگهای مخملین و ناز را.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر