پنج روزیست که باران آمده. پنج روزیست هوا میان رنگهای سفید و خاکستری و دودی مانده. پنج روزیست مه غلیظی از میان تپه ها تا نیمهٔ خیابان دامن کشان و پیچ در پیچ می آید و می رود و جولان می دهد. پنج روزیست سبزهای تمام درختان زمردهای درخشان لحظه هایمانند. پنج روز است که پاییز شمال در خیالمان زنده شده. این روزها این بیابان غریب دلش را به دل ما گره زده، سراب ذهنمان را واقعیت کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر