گاهی اینقدر گرفتاری که فراموش می کنی کجا هستی و چه می کنی. لازم نیست حتما مشغول کاری با بازده باشی که خودت را در ازدحام زندگی گم کنی. همین دلشورههای معمولی و هر روزه یا انتظار کشیدن برای چیزی هم می تواند چنان مشغولت کند که خودت را میان راه جای بگذاری. این روزها زمان آنقدر تند و کند گذشته و نگذشته و کش آمده و من آنقدر در دلواپسیهایم پیچیده که انگار به سفر رفته بودم و از راه دور بازگشته ام. این میانه اما عادتهای زندگیم گم شده اند و نظم روزهایم فراموشم شده. نظم و عادتی تازه باید ساخت، شاید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر