«...نه من سراغ شعر می روم
نه شعر از من ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به حیرت می نگرم
هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده ام
پس اگر این سکوت
تکوین خواناترین ترانهء من است
تنها مرا زمزمه کن ای ساده، ای صبور!
...»*
داستان اجرای یک نمایش را می خوانم. قهرمان داستان به دیوار تالار تکیه کرده و نگاهش میان تماشاچیان نگاه محبوبش را می جوید. به یادم می آورم: تالاری نیمه تاریک و شعرهایی ناقص و دیوار و لبخندی محو...
بیست و سه شهریورت مبارک، جان من!
* نامه ها، سید علی صالحی، نشر دارینوش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر