۲۹.۸.۸۸

اندوه پاییزی

میشه که همه‌ٔ خسته و عصبی بودن را بسپری به موجای دریا، جاشون بذاری روی ماسه های خیس تا موج بعدی... میشه که فقط به پریدن روی سنگا فکر کنی. میشه توی سوز ملایم پاییزی روی چمنها راه بری. میشه غروب رو از بین شاخه های کاج و نخلهای دوردست تماشا کنی. میشه خورشید را تا گم شدنش زیر آب دنبال کنی. میشه چند تا درخت سرخ و نارنجی و طلایی ببینی که یه دنیا رنگ ریخته زیر پاشون، انگاری نقاشه یادش رفته اضافهٔ رنگاشو جمع کنه و کارگاهشو ترتمیز. میشه خودتو توی مزه بستنی شکلاتیت غرق کنی، سرد و شیرین. یه مراقبهٔ کوتاه، چشمها بسته، فقط طعم نافذ و شوک کوتاه سرما که آب میشه و محو... همون یکی دو ثانیه... میشه یه نشست «فریاد» و «یاد ایام» و «قاصدک» را با شجریان همخوونی کنی... میشه خودت رو بسپری به یه غربت لطیف غمگین پاییزی... میشه گم بشی تو خیال... میشه از یه اندوه پاییزیی خودخواستهٔ آروم لذت ببری با هر رنگی که می بینی، با هر طعمی که مزمزه می کنی، با هر نتی که می شنوی، سوزی که روی پوستت می شینه، با دونه دونهٔ حسات...

هیچ نظری موجود نیست: