۱۴.۳.۹۴

این روزهای ما


همیشه در زندگیم از درجا زدن و تلاش کردن ولی راهی به جایی نبردن بیزار بوده ام. ذهن نگرانم همیشه مجبورم کرده برای هر راهی که پیش می گرفتم و هر نقشه ای که می ریختم یک یا دو نقشه و برنامهٔ پشتیبان هم حاضر داشتم که اگر کار پیش نرفت...
این یکی دو ساله اما فقط یک راه پیش رویم می بینم و در آنهم چندان پیشرفتی نیست. هیچ نقشهٔ جایگزین دوم و سومی هم ندارم. کارم شده سر به دیوار کوبیدن و امیدوار بودن که دیوار زودتر از سرم بشکند.
I seriously need a plan B and possibly a plan C. Help!

هیچ نظری موجود نیست: