۸.۱۱.۸۷

نیمهٔ پنهان

گاهی می خواهی حواست را به مهمانی ببری، زنانگیت را جشن بگیری، زیبا شوی... آنوقت است که دل و دینت می رود برای تور و ساتن و حریر یا لطافت مخمل و پشم ریز بافت و کشمیر... یک بلوز حریر لایه لایهٔ چین دار، یک تاپ ساتن ابریشمین اناری رنگ، یک ژاکت موهری نارنجی، یک کلاه مخمل... آنوقت همه جدیتت، عملگراییت، رسمی فکر کردنت گم می شود بین لایه های پارچه های لطیف و ناز و رنگارنگ. انگار روحت جرات می کند یک لحظه آن خود پنهانش باشد و چه شاد است این بخش گمشده! گاهی به این بخش روحم شدید حسادت می کنم!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دوباره من نیام کامنت بذارم بگی تیکه میندازیا !!!!!!
منو وقت واسه تیکه ندارم!!!! اینا همش محبته :)
می خواستم بگم معلومه که با خواهرت فامیلی!!!!!! با اینکه شغلت مثله اون نیست، حست مثله اونه!!!