تصور بفرمایید ساعت ۱۱ شب در خیابان خلوت دارید به خانه برمی گردید، درست وقتی وارد فرعی نزدیک خانه می شوید از زیر بوته های کنار خیابان یکی از این خرگوشهای فانتزی کوچک با گوشهای آویزان و پشم بلند (صورت و گوشهای قهوی ای، بدن تپلی شیری، بسیار شبیه یک خوکچه هندی) در بیاید و شروع کند آرام آرام دم پیاده رو راه رفتن. بعد تصور بفرمایید که حیوان دوستی شما غلیان کند ناگهان، دلتان برای خرگوش خانگی گمشده بسوزد، نازنین همسر هم موافقت کند که خرگوشک گم شده و به احتمال قوی کایوت* ها یک لقمه چپش می کنند. دور بزنید، یک بیست متری برانید آرام و چشمتان به بوته ها باشد و پیاده رو تا خرگوشک را پیدا کنید. پیاده شوید و خرگوشک را صدا کنید و آرام آرام دنبالش بروید و تا بیایید بقاپیدش از چنگتان دربرود و از بین انگشتانتان بلغزد و برود زیر بوته های پر خار... بعد نازنین همسر از درون ماشین بگویند که چرا فراریش دادی و شما بایستید حیران.
بعد تصور بفرمایید در این گیر و دار یک ماشین پلیس پشت سرتان بایستد که چه شده و مشکل از چیست. بعد شما بگویید که سعی کرده اید یک خرگوش خانگی گمشده را بگیرید و جانور فرار کرده. جناب پلیس بفرمایند از کجا می دونی که خانگی بوده؟!** شما بفرمایید« آخه سفید بود!» جناب پلیس مجاب شوند و بیایند به کمک شما و جناب همسر و حتی نور چراغشان را هم تنظیم کنند روی بوته ها... ولی خرگوشک پیدا نشود که نشود و شما با دعای اینکه انشاالله جانور جان به در ببرد سوار شوید و راهی خانه.
تصور بفرمایید بعد چند دقیقه فکر کردن به این نتیجه برسید که پلیس ایستاد چون فکر کرد شما و جناب همسر دعوایتان شده و آقای عزیز شما را از اتومبیل بیرون کرده اند!
بعد تصور بفرمایید که نازنین همسر بگویند خون خرگوشک گردن شماست و اگر ایشان رفته بودند به دنبالش الان جانور امن و امان توی یک جعبه بود یا دست پلیس. بعد تصور بفرمایید که شما وجدانتان خیلی خیلی به درد بیاید چون ترسیده بودید که خرگوشک گازتان بگیرد که محکم نگرفتیدش و حیوان در رفت...
بعد فکر کنید که لابد حیوان مال یک بچه ای بوده و چقدر آن بچه غصه خواهد خورد که خرگوشک گم شده و چقدر گریه می کند که خرگوشک غذای کایوتیها شده... خلاصه که وقتی به خانه می رسید دلتان چنان گرفته باشد که گربه تنبلتان را بغل کنید و فکر کنید اگر خدای نکرده گم شود شما چقدر غصه می خورید... بعد یک چند دقیقه با گربه جان بیشتر بازی کنید و نازش کنید محض گرامیداشت خاطره خرگوشک...
تصور بفرمایید هی هر روز یادتان بیاید و دلتان بسوزد برای خرگوشکی که سه تا آدم بزرگ را سر کار گذاشت ولی احتمالاً شب را صبح نکرد!
* کایوت یا کایوتی گرگ آمریکای جنوبیست، قد و قامتش به شغال نزدیکتر است تا گرگ. همان جانوریست که سعی می کرد آن مرغک رودرانر را بگیرد توی کارتون و همیشه از بلندی پرت می شد پایین و رودرانر می گفت: « بیب بیب»!!!
** در این منطقه خرگوش فراوان است معمولاً غروبها کنار خیابان و روی چمنها به چرا مشغولند. رنگشان خاکستری یا قهوه ایست و غذای کایوتها یا روباهها یا پرندگان شکاریند، یک تعدادی هم زیر ماشینها فدا می شوند.
۱ نظر:
ای داد!!! خرگوشرو چرا نگرفتی؟!!! وگرنه واسه عید پاک یه خرگوش توپولی داشتین!!!
اشکال نداره گلم... به جاش یه گاو بخر بذار سره سفره ی 7 سین!
گفتن که گفتی ای میل زدی!!! چیزی نرسیده ها!
ارسال یک نظر