خاطره می شه عطر باشه، بوی گل سرخ، عطر یک دسته گل محمدی، بوی خاک بارون خورده، بوی کاج، اون ادکلن گرانقیمت کمیاب... خاطره می شه طعم باشه مثل زعفران و گلاب و شیرینی شله زرد، ترشی انار، گسی نعناع... خاطره می شه رنگ باشه، یک دسته مینای بنفش ریز، آسمانی کبود، یک مشت گلبرگ سفید نسترن... یا خاطره می تونه صدا باشه، سرو چمان خواندن شجریان، صدای بم بنان، پیانوی معروفی... می تونه لطافت و خنکی یک لباس حریر باشه، می تونه گرمی دست تو باشه، می تونه زبری تنه یک درخت باشه وقتی بهش تکیه می دی، می تونه به نرمی چرم باشه...
خاطره می تونه کلمه باشه، تصویر باشه، سبک یا سنگین باشه، روز باشه یا شب ولی از همه بهتر اینه که می شه هر از چندگاهی از پس پستوی ذهنت بکشیش بیرون و خاکشو بگیری و تکیه بدی به صندلیت و با خیال راحت از نو زندگیش کنی؛ فرقی هم نمی کنه در حال چرت زدن باشی یا رانندگی یا زیر آفتاب داغ راه رفتن یا خدای نکرده سر کلاس...
این روزا به صندلی که تکیه می دم و چشمام که به تصویر دماوند سفیدپوش خیره می شه یه دنیا خاطره توی ذهنم چرخ می زنن که پس-زمینهء همشون یه دماوند سفیدپوش کبوده و یه آسمون خاکستری و بوی بارون و خش خش برگا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر