۷.۸.۸۷

تصور بفرمایید (۳)

تصور بفرمایید به چنان خفت و خواریی بیفتید که مجبور شوید بنشینید سر کلاس تمرین! رفقای دوران لیسانس می دانند من در طول آن سالهای سخت (!!!) نه یکبار تمرین تحویل داده ام، نه کلاس تمرین رفته ام، نه هیچ یک از کوییزهای آن دوره را گرفته ام. اصولا از اول ترم قید آن پنج نمره را می زدم، نمره آخرم را از ۱۵ حساب می کردم! حالا من (همان من) عین یک موجود نجیب می روم سر تمام کلاسها و تمام تمرینها سر موقع تحویل و کلی هم حرص می خورم که نمره کامل بگیرم... یک چیزیم شده انگار، بزرگ شده ام، ترسو شده ام... الغرض خواستم بگویم امروز ناپرهیزی کردم به عمد، مبادا که روزگار آزادگیهایم از یادم برود!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

به به ... سلام علیکم... دوست جونه خودم... خوبی؟
خدا بهت رحم کرد که من این بار نظری ندارم!!!
D;