۳.۱.۸۴

شده وقتي ليست كارها و تصميمهاي سال تازه را مي نويسي، ببيني شماره يك و دو پونزده ساله كه در راس تصميمهات قرار دارند و هنوز كامل كه نشده اند هيچ، نيمچه قدمي هم براي انجامشون برنداشتي؟ وقتي عظمت قضيه كاملا برات روشن ميشه به كاغذ شيري رنگت كه تا نصفه پر از نوشته است خيره مي موني كه حالا چه كنم؟!
-ميشه ليست را تمام كني و بذاري اول تقويم سال جديد و اميدوار باشي كه يه وقتي در طول سال عزمت جزم خواهد شد و قدمت محكم و انوار لطف و رحمت الهي شامل حالت و اين دوتا پروژه رو شروع خواهي كرد و بالاخره شاخ ديو را خواهي شكست... خيال خوش و خوشبيني و جواني و اميد به آينده، شايد... كاري كه چهار-پنج سال اول با اين دو تا پروژه پردردسر مي كردي...!!!
-ميشه همچنان به ليست خيره بموني و به تمام اين پونزده سال فكر كني و كم كم شروع كني از خودت ايراد بگيري و به پشتكار نداشتنت لعنت بفرستي و شخصيتت را بكاوي و از خودت بيزار بشي و اعصابت به هم بريزه و قلم و كاغذت را پرت كني به كناري و شروع به قدم زدن كني و خودت را سرزنش كني و افسرده بشي و روزت را خراب كني و به همسرت (اگر متاهل باشي، اگر نه كه به هر كي دم دستت رسيد) نق بزني و بهانه جويي كني و شايد هم بحثي به پا، بعد هم از نفس بيفتي و بشيني سر ظرف شكلات و غصه هاتو توي شيرينيش غرق كني...
-ميشه همون موقع كه كشف كردي پونزده ساله خودتو مسخره كردي، يه تصميم نهايي بگيري و صورت مساله رو پاك كني (اگه با مداد ليستت رو نوشتي!اگه نه كه) همون خودكار آبيي رو كه دستته سه-چهار بار بكشي روي شماره يك و دو و خلاص!!! وقتي نصف عمرت يه كاري رو انجام نداده اي، فكر مي كني حالا امسال قراره محشر كني؟!!! خلاص، جونت آزاد؛ حالا برو به بقيه شونزده تا شماره باقيمونده برس، اگه خيلي مردي!
من كه هنوز توي فاز دومم، صداي وجدانم هم كه شبيه صداي مادر عزيزه داره تو ذهنم زمزمه مي كنه كه اگه تو اين سالا هر روزي يه بخش كوچولو از اين دو تا كار رو انجام داده بودي حالا....
برم بگردم ببينم از شكلاتا چيزي مونده!!!

۳۰.۱۲.۸۳

عيدتان مبارك، سال نوتان شاد، ايام به كام و روزگارتان خوش!
بهار رسما رسيد كه فرخنده باد امروز و همه روز!

۲۷.۱۲.۸۳

”...
-چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي
-چقدر هم تنها
-خيال مي كنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستي
-دچار يعني عاشق
-و فكر كن كه چه تنهاست اگر كه ماهي كوچك دچار آبي درياي بيكران باشد...“

بهار آمده، شكوفه ها هفته هاست كه رفته اند و سبزي برگها پررنگتر شده. نارون كوچك نيم متري من كه از تابستان گذشته خشكيده بود، برگ زده؛ شاهدي بر دم مسيحايي بهار و من همچنان گوش به زمزمه نسيم شايد شوري به جانم زند، سوغات نوروزي پرشور و دوردست. سرگشتگيم را چاره كو؟ دلتنگم و دچار!