۶.۳.۹۵

«تاروت»


کارتهایت می گویند:عشق!
قلب من اما...

۱.۳.۹۵

آفرین آفرین


موفقیتهای آشکار زندگیت را معمولاً همه می دانند و لطف کنند تبریک می گویند. آنچه کسی نمی داند و برایش آفرینت نمی کند پیروزیهای ناگفته ایست که از تو توان و انرژی چند برابر برده است. آنچه نمی دانند این است که چقدر خوددرگیری داشته ای و چه شبها نخوابیده ای تا شخصی را که دلت را شکسته ببخشی. نمی دانند چه شجاعتی به خرج داده ای و چه فشار عصبیی تحمل کرده ای که پس از یک تصادف دوباره پشت فرمان نشسته ای. نمی دانند... نمی دانند گاهی بیدار شدن و روز را در چشم نگاه کردن چه انرژیی می طلبد... نمی دانند دلتنگی هرروزه را زیستن...
نمی دانند...
برای هر تلاشی که می کنی و هر مانعی را که می گذرانی و هر پیروزی کوچکی که دیگران نمی دانند و نمی فهمند...آفرین نازنین، آفرین!

۲۸.۲.۹۵

تصور بفرمایید(۶۲)


تصور بفرمایید کتری را سر گاز گذاشته اید و تا آب جوش بیاید هی خودتان را گوشه کنار آشپزخانه سرگرم می کنید. ظرفهای توی کابینت و خوراکیهای توی یخچال را مرتب می کنید. حوله های توی کشو را دوباره تا می زنید. آخرش دوام نمی آورید یک تکه شکلات می بلعید و ناگهان متوجه می شوید ده دقیقه گذشته و اگر بالای اورست هم بودید کتریتان باید تا بحال به جوش  می آمد. برمی گردید  به گاز نگاه می کنید؍ می بینید یادتان رفته زیر کتری را روشن کنید!

۲۳.۲.۹۵

می خندم


".....
خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است
 کارم از گریه گذشته است بدان می خندم."

۲۰.۲.۹۵

تصور بفرمایید(۶۱)


تصور بفرمایید دو ماه و نیم است دو کتاب از کتابخانه قرض کرده اید. در این مدت سه بار مهلت تحویلشان را تمدید کرده اید. هر دو سه شب در میان بازشان می کنید٬ دو سه صفحه می خوانید از هر یکی... آخر به این نتیجه می رسید حال اینجور کتابها را ندارید... می بندیدشان تا دو سه شب دیگر.
بعد یک روز می نشینید با خودتان حساب کتاب می کنید که در این دو ماه و نیم بیش از سی کتاب دیگر خوانده اید که موضوع بیست و هفتایشان با این دو کتاب مشترک بوده!
رودرواسی را کنار می گذارید و یک ساعت بعد هر دو کتاب را به کتابخانه تحویل می دهید!     

۱۶.۲.۹۵

مثل سیگار


سایه هایت گر می گیرند،
و با نفسی خاکستر می شوی...
و فرو می ریزی
                    از لابلای
                                  انگشتهای من.