۷.۱۰.۹۴

تصور بفرمایید (۵۷)


تصور بفرمایید متوجه شده اید هر روز همان ده ثانیه ای که منتظر صفر شدن ترازو و وزن کردن خودتان هستید شروع به نرمش می کنید. انگار آن دوتا حرکت انعطافی و قیچی زدن قرار است درجا چهار کیلو از وزنتان کم کند!

۲۹.۹.۹۴

"...چشم نرگست..."


در گلفروشی دسته دسته لاله دیده ام، لاله های سپید و لاله های سرخ. مانده ام در این روزهای آخر آذر ماه چه وقت لاله است. اکنون را باید از دسته های باریک نرگسهای ایرانی پر کرد. با آن چهره های نجیب و شرمگینشان... و آن رایحهٔ دل انگیز که قدمهایت و خانه ات و شب و روزهای زمستانیت را از ظرافت و زیبایی پر می کند.
... ناگهان چقدر دلم هوای آن گلفروشی کوچک و محبوبم را کرد که کوچکترین  دسته های نرگس  را هم چه هنرمندانه می آراست.
 

۲۷.۹.۹۴

۲۵.۹.۹۴

تصور بفرمایید(۵۶)


یک روز که در حال خندیدن هستی ناگهان متوجه شوی سالها بوده که اینطور به دور از دلگیری و بی دغدغه نخندیده ای. در آن لحظه قدر این هدیهٔ شادمانی و شور زندگی را در خواهی یافت.