۹.۷.۹۴

«مهرگان نو»*


مهر که می شود حس می کنم از نو زنده شده ام. برعکس واقعیت متولد شدن در این ماه٬ حس می کنم جوان شده ام٬ پراز شور زندگی؛ حتی در اوج افسردگی. هوا که خنک می شود شادی زنده بودن به من باز می گردد. بهار من همیشه اول پاییز است. دوست دارم این بهار را جشن بگیرم٬ چه با پخت آش رشته و کیک  کدو٬ چه با روشن کردن شمع و گذاشتن گلهای  نارنجی  و زرشکی در گلدان و چه با  پوشیدن تمام  رنگهای پاییزی... زیتونی٬ کاجی٬ آتشین٬ زرد٬ آلویی٬ زرشکی٬ آلبالویی...
دنیایم که رنگین باشد اعصابم آرام می گیرد٬  نگاهم روشن و مثبت می شود ٬ دلم شاد. آنوقت حس می کنم وقت حرکت است٬ زمان تجربه کردن٬ یاد گرفتن٬ زنده بودن٬ خود را در کار وآموزشی تازه گم کردن.آنوقت به یاد می آورم پاییز وقت عاشق شدن است٬ وقت پر دادن به احساس... 

«...
در دل هر نگاه٬ هر آواز٬
توی هر بوسه٬ روی هر لبخند٬
بسراییم:
مهرگان خوش باد.»* 


*شعر: «مهرگان نو» از هوشنگ ابتهاج