۲۸.۱۱.۸۴

تلخ شده ام, نگاهم سخت است, كلامم نيشدار, اخلاقم ناخوش, نوشته هايم سياه... هر يكي دوروز در ميان اين صفحه را باز مي كنم به هواي ساختن متني بي نقص و نظير, چنان زهرآلود مي نويسم كه خودم را سانسور مي كنم و نوشته را تمام نكرده رها. دلتنگم, دل نگرانم و شرمسارم از چهره كشورم. دنيايم را از جهان به ايران و بعد به خانواده و دوستان دور و نزديك و بعد به اطرافيانم همين جا همين نزديك و بعد به همين خانه و حالا به خودم تنها كاهش داده ام, باز هم تلخم و خسته و نااميد. كاش مي شد دنياي بسازم كوچكتر از خودم!
...من دوره مي كنم
شب را
و روز را
هنوز را...
(يا چيزي با همين مضمون نه شعر درست به يادم هست نه نام شاعر!)