۱۱.۱۱.۹۴

تصور بفرمایید (۵۹)


تصور بفرمایید پس از مدتها تصمیم می گیرید از بعدازظهر آفتابی یک روز زمستانی کمال استفاده را ببرید. صندلیتان را لق لق کنان تمام سطح حیاط به دنبال می کشید تا آن نقطهٔ مرموز که معادلهٔ بیشترین آفتاب و کمترین باد را کامل می کند پیدا کنید. در این فاصله سه-چهار بار به داخل خانه برمی گردید برای چک کردن تلفن، برداشتن کرم ضدآفتاب و پیدا کردن عینک آفتابیتان.... در نهایت در صندلی مستقر می شوید، پاها بالا، سر عقب، گردن چرخاندن چند  بار تا آفتاب توی چشمتان نباشد...هنوز پلک چشمانتان گرم نشده، صدای اره برقی از حیاط همسایه بغلی بلند می شود.
اه!!!!!!!    

۸.۱۱.۹۴

شادی زندگی


 درسهایی را در زندگی دیر یاد گرفته ام... نه، شاید هنوز مشقشان می کنم.

یک: پر بودن جهان از غم، نباید باعث شود من شادی را فراموش کنم.
دو: بدانم چه چیزهایی شادم می کند و هرگز از تعقیبشان دست برندارم.
سه: تا خودم شاد نباشم نمی توانم دیگران را شاد کنم. 

۶.۱۱.۹۴

انتها


...آخرین جرعهٔ این جام تهی را تو بنوش...


از فریدون مشیری

۱۸.۱۰.۹۴

تصور بفرمایید (۵۸)


تصور بفرمایید یک عکس پست کرده باشید از سفری به یک گوشهٔ پرت دنیا. یکی بیاید و نظر بگذارد که :«  آنوقت دقیقاً اینجا کجاست؟» بعد شما بمانید که چه جوابی به این بینندهٔ عزیز و کنجکاو بدهید. بعضی ها انگار نمی فهمند یک عکس ساحل شرقی رود سن گرفته شود یا ساحل غربی اش، غروب در  تصویر از تپه ای در دومنیکا است یا  درپورتوریکو، رستوران مورد نظر در قرطبهٔ سفلا باشد یا قرطبهٔ علیا، به حال ایشان و فک و فامیلشان هیچ فرقی ندارد تا زمانی که سه قاره آنطرفتر  به  خوشی و سلامتی در منزل در حال صرف چلو و قرمه سبزیشان هستند. این سوالات جزئی را بگذارند برای وقتی که مصمم به سفر به آن منطقه هستند.