۸.۱۲.۸۸

هویت

درست وسط بحران هویت و خود گم کردگی و در بحبوحهٔ «... من در کجای جهان ایستاده ام...»ها، نشسته ام پشت به پشت «غریب آشنا» و «گل بی گلدون نمیشه» گوش می کنم شاید افاقه کند!

۲۰.۱۱.۸۸

جاده(۳)

جاده خانم مسیر ما یکی دو هفته ایست لباس مخمل سبز روشن پوشیده اند و دلبری می کنند. از بدشانسی ماست که رنگ سبز به ما نمی آید. ایشان اما این روزها خوش می درخشند مقابل پسزمینهٔ خاکستری آسمان.

۱۳.۱۱.۸۸

نویسندگی

دلم مدتهاست یه ماشین تحریر می خواد. از اون ماشین تحریر خیلی قدیمیها که تلق تلق صدا می دادند و وقتی یه خط تموم می شد باید یه دسته رو می کشیدی و به زور کاغذ رو برمی گردوندی سر خط. از اونا که روزنامه نویسها و منشیها زمان جنگ حهانی دوم داشتند، از اون ماشینهای سیاه پرسر و صدا. می خوام وقتی می نویسم هر کلمه ام تلق تلق کنه. می خوام صدای نوشتنم کلمه هامو معنی کنه. اصلاً من عاشق نوشتن پر سرو صدام. فکر کردی واسه چی همیشه عشق خطاطی بودم؟ اون قیژ قیژ قلم روی کاغذ گلاسه دنیای خودشو داره، حرف خودشو می زنه. صدای کشیدگی «ب» با سرکش «کاف» فرق داره. گردی «نون» با «ی» زمین تا آسمون توفیر می کنه. حالا، من وقتی بیخیال قلم و دوات شدم که دیگه کاغذ گلاسه رو گذاشتم کنارو قلمم دیگه قیژقیژ نکرد. مداد و خودکار روی کاغذ صدا نمی کنن. این روزا هم که همه چیز شده تایپ و صفحه کامپیوتر. دستت رو روی خطت نمی تونی بکشی. بعد هم اگه تق تق بکوبی روی شاسی ها اون ماسماسک زیرشان خراب میشه و بعد اوضاع باقالی بار حیوان بارکش کردنه...
دلم از اون ماشین تحریرای سیاه تق تقی قدیمی می خواد که صدای تایپ کردنم تا ده تا خونه اونورتر بره. بعد بشینم پشت یه میز از یه چوب ضمخت و تیره و کلی عمر کرده، توی بالکونی پر سایهٔ یه خونهٔ سفید، رو به دریای آبی آبی استوایی یه جزیره‌ٔ متروک یا توی یه کلبهٔ چوبی وسط کوههای پوشیده از درخت، پشت به یه شومینهٔ سنگی پر آتش، رو به یه پنجرهٔ سراسری که داره جنگل هزار رنگ پاییزی روبرو رو کامل نشون می ده، پایین اومدن مه رو از بالای تپه تماشا کنم و تلق تلق بنویسم.
مدتهاست فکر می کنم اگه یه ماشین تحریر سیاه تق تقی داشتم، یه جایی توی یه چزیره استوایی متروک یا یک کلبه کوهستانی وسط جنگل زندگی می کردم؛ حتماً نویسندهٔ خوبی می شدم.