۲۶.۳.۸۵

تهران

تهران, گرما و آلودگي هوا, رسوم جديد زندگي... از همه گير شدن Fast Foodو غذاي آماده براي مهماني سفارش دادنها و لباسهاي روزانه را به خشكشويي سپردنها تا مدهاي تازه لباس و كفش و آرايش و مدل مو... نامهاي تازه محصولات و اتومبيلها... كلمات و شوخيهاي جديد...مراكز خريد تازه و قيمتهاي سرسام آور واجناس بي كيفيت... بيحوصلگيها و توهينهاي مردم... نگاههاي بي شرم و رانندگيهاي بي قانون و خطرناك... و تو كه مانده اي به وطن بازگشته اي يا پا به سرزمين تازه اي گذاشته اي كه تنها زبانشان آشناست... دو هفته اي كه مي گذرد اما دوباره بومي شده اي و هيچ چيز ديگر متعجبت نمي كند... بي نظمي و بي قانوني و ازدحام مقبول مي شود يا حداقل قابل تحمل... ديگر هواي آلوده مركز تهران از شدت سرفه خفه ات نمي كند و بوي دود هوا را حس نمي كني و در خانه ماندن حوصله ات را سر مي برد...
از سفر كوتاه شمال تصويرهاي مقطعي مانده: سه بچه گربه كه زير توري فلزيي كنار جاده و در همسايگي يك رستوران كثيف بين راهي خوابيده بودند. آنقدر كوچك و ناآزموده كه سرو صداي بچه ها و مسافران آرامششان را نمي آزرد. مزارع سبز حاشيه سپيدرود, باغهاي زيتون رودبار, درياي خزر و نسيم خنك اسكله انزلي, بازتاب و بازي نورها بر آبي كه انگار مخمليست مواج...
تهران و دانشگاه... ناباورانه پرگرفتنم و سبكي قدمهايم و لحظه لحظه خاطره. در چهره دانشجويان دوستان را جستن و توقع برخورد با آشنايي بر سر هر پيچ...
نمايشگاه صنايع دستي در محل دائمي نمايشگاهها و هزار رنگ و طرح نو...
دوستان نازنين و كوتاهي ديدارها... نامطمئن شروع كردنها و ذوق زده ادامه دادنها... هزار حرف نگفته هزار نگاه پرمعنا...
و باز گنبد كوتاه آسمان كوير و الماس ستارگان يك وجب بالاتر از افق... دست دراز كني سينه ريزي از ستاره ميان انگشتانت... ناهيد را بين دو ابرويت بنشان يادگار شب كوير...
"ترا من چشم در راهم...
گرم يادآوري يا نه
من از يادت نمي كاهم
ترا من چشم در راهم..."