۳.۹.۹۱

ای روزگار!

بسیار احساس بزرگ شدن* و تکامل به ما دست داد وقتی وارد کلاس شدیم و دیدیم دانشجویانمان همسن خودمانند یا از ما مسنترند.

* بزرگ شدن از لحاظ کاری، البته !


۳۰.۸.۹۱

با بی وقتی چه می کنی؟

,نه"
پرس و جو مکن
حالم خوب است
همین دمدمای صبح
ستاره ای به دیدن دریا آمده بود
باران می آید
و ما تا فرصتی... تا فرصت سلامی دیگر خانه نشین می شویم.
"....

از سید علی صالحی

۱۹.۲.۹۱

جاده خانم (۷)

پس از مدتها رفتیم دستبوسشان. از بی لطفیمان گله ها فرمودند. تاجی ازگلهای زرد به سر داشتند و دامنشان پر از  گلهای سپید و صورتی و بنفش و  نارنجی و زرد بود. سلام رساندند براینان، گفتند زود به زود سر بزنید خوشحال می شوند.

۱۵.۱۲.۹۰

تصور بفرمایید ( ۴۲)

تصور بفرمایید در امتحان در جواب این سوال «آیا می توانید سرعت این واکنش را محاسبه نمایید؟»،
دانشجوی عزیز نوشته است:«خیر!»

۱۱.۱۲.۹۰

تصور بفرمایید (۴۱ )

تصور بفرمایید دانشجوی عزیز صبح ایمیل زده که شرح پروژه را نگرفته چون دیر به کلاس آمده. جناب بنده بعد از ظهر در آزمایشگاه:« من می گردم فایلش رو پیدا می کنم می گذارم روی وبسایت. ولی ممکنه یکی دو روز طول بکشد.»
دانشجوی عزیز:«نه این پروژهٔ تازه! منظورم پروژهٔ قبلی است، از دو هفته پیش!»
جناب بنده :« باشه! دنبال فایل قبلی می گردم. حالا موعد تحویلش کی هست؟»
دانشجوی عزیز:«فردا صبح!»

۷.۱۲.۹۰

تصور بفرمایید (۴۰ )

تصور بفرمایید دخترک هفتهٔ گذشته غایب بوده، این هفته هم به جای کار کردن دارد همگروهی هایش را تماشا میکند. می پرسم:« تا به حال تیتراسیون انجام داده ای؟» می فرماید که خیر. به همگروهی هایش می گویم بگذاردند یکی از محلولها را تیتر کند. سه دقیقه بعد صدای داد و فریاد از میزشان بلند می شود. معلوم می شود دخترک فراموش کرده شاخص فنول فتالیین را اضافه کند به فلاسک اسیدش. چون تیتراسیون خیلی جلو نر فته می گویم: «اشکالی ندارد. می توانی حالا اضافه کنی.»
رویم را که برمی گردانم جواب سوال گروه دیگری را بدهم باز صدای داد و فریاد از میزشان بلند می شود. وقتی نگاه می کنم دهانم از تعجب باز می ماند. بورت حاوی "باز" از بالا به رنگ ارغوانی خوش رنگی در آمده و رنگ ارغوانی به تدریج و هنرمندانه در حال پر کردن تمام بورت است.


*و در این داستان نکته هاست برای آنان که شیمی می دانند.
** اگر نمی دانید تیتراسیون چیست و چگونه انجام می شود از دوستان شیمیدانتان بپرسید. دریافت نکتهٔ این داستان به شنیدن یک درس شیمی می ارزد!

۴.۱۲.۹۰

تصور بفرمایید (۳۹ )

استاد پیر چند هفته پیش خاطرتان هستند که. تصور بفرمایید بدون اجازه وارد ازمایشگاه شده اند و در حال صحبت با یکی از دانشجویانند.
جناب بنده جلو رفته می پرسم:« می تونم کمکتون کنم؟»
استاد پیرعزیز :«آزمایشگاه شیمی محیط زیست همان آزمایشگاه شیمی فیزیک است، نه؟ »
جناب بنده در تلاش برای به خاطر آوردن آزمایشهای شیمی فیزیک از گذشته های دور:« نه، به نظرم خیلی با هم فرق دارند!»
استاد پیرعزیز :« چرا همونه! آنها تیتراسیون دارند، شما هم در حال تیتر کردنید!»
جناب بنده همچنان در تلاش برای به خاطر آوردن آزمایشهای شیمی فیزیک از گذشته های دور:« نه فکر نمی کنم!»
استاد پیرعزیز :« چرا! من مطمئنم! هر دو یک کار می کنید!»
جناب بنده گیج شده:« ممکن است آزمایشها یکی باشد ولی نتیجه گیری و موادمان متفاوت است!»
استاد پیرعزیز :«پس آزمایشگاه شیمی محیط زیست همان آزمایشگاه شیمی فیزیک است!»
جناب بنده در حال پیش رفتن و بیرون راندن ایشان از آزمایشگاه:« هرطور که شما می فرمایید!»

دانشجویان عزیز که تمام مدت به جای کار کردن در حال تماشا بودند:«واوو! چه عجیب بود این!»

۱.۱۲.۹۰

تصور بفرمایید (۳۸ )

تصور بفرمایید جناب بنده در حال نگاه به ورقه یک دانشجو:« چطور ممکن است کسی به همه سوالها جواب درست بدهد و آن وقت نتیجهٔ صد در صد اشتباه بگیرد؟»
دانشجوی عزیز :«نبوغ بی پایان! Pure Genius »

۷.۱۱.۹۰

تصور بفرمایید (۳۷)


ده دقیقه پس از شروع کلاس، درست وسط توضیح دادن درس روز متوجه می شوم دو نفر در حال باز کردن در آزمایشگاه اند.
جناب بنده:« می تونم کمکتون کنم؟»
استاد پیری در حال ورود به آزمایشگاه:« این خانوم وایساده بود تا توضیحاتت تموم بشه بیاد تو، من بهش گفتم بیا تو، اشکال نداره!»
جناب بنده رو به خانم مورد بحث:«بله؟!»
خانم مورد بحث از خجالت ارغوانی شده:«می خواستم این وسایل آزمایشگاه رو که قرض کرده بودم بذارم سر جاشون ولی قرار بود صبر کنم تا توضیحاتت تموم بشه بعد بیام تو.»
جناب بنده رو به خانم مورد بحث:«بفرمایین تو!» و در همان حال در تلاشم که جلوی ورود استاد پیر به آزمایشگاه را بگیرم!
دانشجویان کلاس در تمام مدت با دهان باز و چشمان گرد در حال تماشایند!


(لازم به توضیح که: جناب استاد متعلق به دانشکدهٔ دیگری هستند و جناب بنده نه دانشکده شان را می دانم و نه اسم ایشان را و نه رشتهٔ مورد تدریسشان را. خانم مورد بحث از طرف دیگر از دانشجویان فارغ التحصیل دانشکده و گروه خودمان بودند، البته!)

۴.۱۱.۹۰

تصور بفرمایید (۳۶)


جناب بنده:« چهار ساعته از خوشی دارم با دُمم گردو می شکنم!»
مادر عزیز:« آفرین عزیزم! ولی لطفاً خیلی محکم نشکن، ممکنه دُمت درد بگیره!»

۱.۱۱.۹۰

تصور بفرمایید (۳۵)


در آزمایشگاه، دانشجوی عزیز:«میشه لطفاً اون محلول رنگی رو به لوله آزمایش من اضافه کنید؟»
جناب بنده (شدیداً ذوقمرگ شده از اوج ادب این دانشجو):« البته....هومممم... حالا اگه من می گفتم نه، نمیشه؛ چیکار می کردی؟»
دانشجوی عزیز:« درخواست می کردیم یه استاد دیگه بذارن واسه این آزمایشگاه!» (با یک لبخند شرورِگوش تا گوش)
جناب بنده:«هاه؟!!!»