۶.۱۱.۸۹

این روزهای ما (۳)

از محاسن مشغولیت شدید این روزهای ما اینکه فرصت خواب و خوراک نداریم و به سرعت در حال وزن کم کردن هستیم. این شیوه به دوستانی که به دنبال رژیم لاغری مؤثر و سریع می گردند توصیه می شود.

۴.۱۱.۸۹

تصور بفرمایید(۲۷)

دانشجوی عزیز لوله آزمایش به دست آمده می پرسد:« همه مواد را اضافه کردم ولی محلولم رنگی نشده!»
جناب بنده:« در لوله را با انگشتت بگیر و تکانش بده!»
دانشجوی عزیز طبق دستور عمل می کند و دخترک همگروهیش ناگهان داد می زند«اَه نگاه کن دستت چقدر کثیف بود! محلولمان زرد شد!»

۲۹.۱۰.۸۹

تصور بفرمایید(۲۶)

در آخر آزمایشگاه دو گروه از دانشجویان عزیز بساطشان را جمع کرده اند و در حال خروجند. می پرسم:« نتایجتان خوب بود؟ می شود ببینم؟»
کاشف به عمل می آید که فقط محلولهای «معلوم» را اندازه گرفته اند و به «مجهول» دست هم نزده اند. بعد از اینکه من سه بار توضیح داده ام که هدف از اندازه گیری «معلوم»ها تهیه نموداریست که «مجهول» را با آن مقایسه می کنند و از رویش غلظت «مجهول» را محاسبه می کنند، یکیشان می پرسد:«حتماً باید این کارو بکنیم؟»
بنده (ازعصبانیت دنبال نزدیکترین دیوار می گردم): «بله، حتماً باید اینکار را بکنید! پس چرا من محلول «مجهول» گذاشتم برایتان؟»
دخترک با چشمهای گرد:«نمی دونم!»

۲۷.۱۰.۸۹

تصور بفرمایید(۲۵)

تصور بفرمایید دانشجوی سال دوم لیسانس را که آمده نشسته سر کلاس دکترا و شدید در حال یادداشت برداشتن است. حضرت استاد در پایان کلاس می فرمایند که «این کلاس امتحان فاینال ندارد. شما باید تصمیم بگیرید چه مقاله ای می خواهید برایش بنویسید».
دست دانشجوی عزیز می رود بالا که:« امتحان میان ترم چی، داریم؟»

۲۵.۱۰.۸۹

این روزهای ما(۲)

قله کوههای افق شرقی را برف پوشانده. نوستالژیمان عود می کند این روزها وقت رانندگی. هی می گردیم به دنبال یک قلهٔ تکِ متقارنِ تا نیمه پنهان که به سویش راندن معنی به خانه نزدیک شدن بدهد. هی یادمان می افتد که دور دور است و چشمانمان سوی دیدار ندارند. گاهی روزگار شوخیش می گیرد، یک لایه دود شهر ایرواین را می پوشاند آنوقت...
بگذریم... این روزها ما به افق دور سپیدپوش چشم می دوزیم و به جای تپه های سبز، جنگل آهن و سیمان و شیشه میان خودمان و کوهها تصور می کنیم و ذوق می کنیم اگر هوا آلوده باشد.

۲۳.۱۰.۸۹

تصور بفرمایید( ۲۴)

بزرگان دانشکده یک فریزر بزرگ زیرصفر را در جریان جابجایی آزمایشگاهها گذاشته اند در آزمایشگاه محل کار ما که سر راه نباشد. غول بی شاخ و دمی است که نه فقط جلوی کابینتها را گرفته و دسترسی به مواد شیمیایی را غیر ممکن کرده که گاه بیگاه غرش می کند و نیم ساعتی از سروصدایش گوش فلک کر می شود.
یک هفته مانده به شروع کلاسها میرویم خدمت خانم دکتر ایکس که همه نمونه هایشان در این فریزر است که ممکن است لطفاً این عزیزتان را جابه جا کنید. قرار است در این آزمایشگاه کلاس تشکیل شود و سرو صدا مزاحم است و سر درد می گیریم.
می فرمایند: اگر صدا اذیت می کند گوشی بگذارید.
جناب بنده را تصور بفرمایید با چشمهای گرد و فک تا زمین رسیده!