۱۶.۱.۸۸

در و درگاه

دلم هوس عتیقه کرده، قدمت، تاریخ... پرده های دمشقی ضخیم پرنقش، زیرسماوری با حاشیه گلدار ابریشمی سفید... دلم هوس آن استکانهای چای ظریفی را کرده که یک قلپ بیشتر تویشان چای جا نمی شود، همانها که توی نعلبکیهای گل سرخی می نشینند و بعد توی یک سینی فسقلی که فقط جای نعلبکی دارد و قاشقی کوچک و دو سه حبه قند... دلم هوای سوزنی ترمه قدیمی کرده، آنقدر توی صندوق مانده که رد تا بجانش مانده باشد و همه حاشیه ها و یراقهای نقره اش سیاه شده باشند... دلم قندان شیشه ای سبز عتیقه می خواهد، پایه بلند... از آن تنگ و گیلاسهای قرمز یاقوتی چک هم... کاسه نایینی و قوری نقش انگوری هم... دلم یک رومیزی پته کهنه می خواهد که رنگ قرمزش نیم رفته باشد و آبیهایش روشن شده باشند و نرم... دلم یک صندوق بزرگ چوبی با آستر و رویه چرمی و چفت و بند آهن سیاه می خواهد...
دلم یک دنیا جنس آشنای عتیقه می خواهد که نرم نرمک رویشان دست بکشم، توی دست بچرخانمشان، بازی نور را رویشان تماشا کنم. دلم تاریخ می خواهد، ریشه، مکان، تعلق...
دلم باز گم شده، می خواهد ببیند که « من در کجای جهان ایستاده ام»*، میخواهد پیدا شود، دنبال خانه می گردد...


*«...ثقل زمین کجاست، من در کجای جهان ایستاده ام...» از خسرو گلسرخی.

هیچ نظری موجود نیست: