۹.۱۰.۸۸

شب به شب

رشته رشته سیاه پیچیده
به سپید مهتابی دست
و سرخی سرانگشتها
و قطره های بیرنگی که سر می خورند بی صدا
ذره بین رنگها،
و یادگاری فردا.

۱ نظر:

Mandana Fard گفت...

سلام شکیبا جون،
ببینم این منگول اونی بود که غذای شنگول رو هم می خورد؟ برا همین الان ت‍‍پل شده؟
هر وقت پایین اومدنی شدیم حتما باهات چک می کنیم که بتونیم با هم قرار بگذاریمُ شماها هم خبر بدین اگر به سمت شمال اومدین... اصولا می تونین بیاین پیش ما بمونینُ خیلی خوشحالمون می کنین :-)
سلام برسون به سیامگ...
می بوسمت.