۹.۳.۸۹

از روزگار ما...

این داستان چند لحظه ای یک هفته است دارد در ذهن من تکرار می شود:
به جلوی باجه کنترل گذرنامه فرودگاه لس آنجلس می رسم و با مامور باجه سلام و علیک می کنم. پاسپورتم را نگاه میکند و می پرسد« ایران رفتی؟ مشکلی پیش نیامد؟»
می گویم: «نه. همه چیز خوب بود.»
می گوید: «پس این سروصداها؟ مزاحمتها؟»
می خندم: «من خبری ندارم. تمام سفرم را در یک شهر آرام کوچک* گذراندم، نه تهران.»
می گوید: «در فرودگاه چی؟ کسی مزاحمت نشد؟» و به سرتاپایم اشاره می کند «اینطور که نمی توانستی لباس بپوشی.»
یک لحظه ظاهر بیست وچهار ساعت در سفر مانده ام، موهای دم اسبی آشفته و چتری یک وری ام، شلوار جین تیره و تنگ و تی-شرت سیاه یقه بسته ام و کت نخی کوتاه آستین سه ربع و کفشهای پاشنه بلندم را در ذهن مرور می کنم و وسوسه می شوم مانتو و روسریی را که به محض سوار شدن به هواپیما در کیف دستیم چپانده ام نشانش بدهم. به جای آن لبخندی می زنم و می گویم« نه! با این ظاهر احتمال داشت دستگیرم کنند!»
می خندد: «منظورم همین بود.» پاسپورتم را پس می دهد:« به خانه خوش آمدی! (Welcome back home!)
»
تشکر می کنم و می روم نوار نقاله چمدانها را پیدا کنم.


اول:
آزادی کلام، افکار و پوشش حق اولیه هر انسانیست. در این گوشه دنیا افرادی بارها موسسات و اشخاصی را به دادگاه کشانده اند که مانع ورود آنها به مراسم ویژه یا مهمانیی شده اند. آخرین مورد شکایت دختری دبیرستانی و خانواده اش از مدیر و مسئولان مدرسه اش بود دو ماه پیش. مدیر مانع حضور دخترک در جشن و رقص آخر سال شده بود چون لباس دختر به نظرش بیش از حد باز آمده بود. دادگاه حق را به دخترک داد!
تصور اینکه این روزها در گوشه کنار مرزپرگهرمان هستند کسانی که آرزویشان همان آزادی پوشش در حد انتخاب رنگ و برش دلخواهشان است بدون مزاحمت، حالا پوشیدن کت و شلوار و آشفتگی سفر پیشکش، بسیار دردناک است.


دوم:
خانه کجاست؟ جایی که موقع ورود به تو خوشامد می گویند و نگرانند که آیا سفرت بی دردسر گذشته یا آنجا که همینکه اسمت وارد کامپیوتر می شود ضربان قلبت بالا می رود که نکند... آنهم تو؛ فردی معمولی و گمنام؟ جایی که خصوصیترین رفتارت زیر سوال است و هی باید اعمالت را توجیه کنی یا آنجا که در محدوده قانون آزادی هرطور که می خواهی زندگی کنی؟ خانه کجاست؟ جایی که راحتی است یا جایی که نیست؟
تعریفها گاهی بد جور ضدو نقیض می شوند.


* از یزدیهای عزیز شدیداً عذر می خواهم که عبارت «شهر آرام کوچک peaceful little town» را به کار بردم!

۱ نظر:

from peaceful little town گفت...

سلام ستاره جان. خوبی؟
دلم برات تنگ شده.
راستی آدرس اون یکی وبلاگت پاک شده، منم هرچی به حافظهم فشار میارم یادم نمیاد
بوس