۱۰.۴.۹۳

صبحت به خیر


عادت صبحها عادت تثبیت شده‌ٔ سالیانی است که صاحب وقت خودت بوده ای. این که عجله ای در بیدار شدن نداری، وقت کنی نیم چشمی باز کنی نگاهی به ساعت بیندازی و باز چشم ببندی و یک چرت دو سه دقیقه ای دیگر بزنی. یک دو سه باری تکرار... بعد کش و قوسی بروی، آبی به صورت بزنی، دقیق چشم و مویت را در آینه بررسی کنی. بروی آشپزخانه کتری را روشن کنی. تا آب بجوشد صبحانه ات از یخچال به صندلی رسیده. چایت را بریزی تا کمی خنک شود و صبحانه تمام. آنوقت لیوان چایت را به دست بگیری، ذره ذره لب تر کنی، خیره شوی به پنجره و باغچهٔ پر گلت، بگذاری افکار و خیالات به انتخاب خودشان از میان ذهنت بگذرند. مراقبه ای برای شروع روز و دیگر مهم نیست باقی روز را چطور بگذرانی و چه سخت یا چه شلوغ.
آنوقت اگر شش ماه تمام باغچهٔ خشکیده خانهٔ غریبه ببینی و دیواری از سیمان یا زیر و بم سفر عادت صبحهایت را بخراشد یا ملاقاتی، تلفنی، کار واجبی مختل کند این رسم روزانه را، آنوقت روزت که سهل، تمام هفته ات درهم می شود و خلقت تنگ و اعصابت خراب. می شود سردرد مزمنی که هیچ قرصی مداوایش نمی کند، یکنواخت پشت پلک و شقیقه ات...
دوایش اما اگر باشد یک هفته مدام نوشیدن چای است و خیره شدن به پنجره و تماشای گل و گیاه و پرواز پرندگان. چه غم که فعلاً سبزی باغچه از رنگ کاکتوس هاست، باغچهٔ این حیاط هم روزی به زودی پر از گلهای سرخ می شود.

هیچ نظری موجود نیست: