۵.۷.۸۸

ناز نگاه

ما عادت کرده ایم* هر پاییز شرحی بنویسیم از آنچه این روزها حواسمان را نوازش می کنند، اشتهانامه ای، جولان خیالی شاید... گفتیم این سنت دیرینه را زنده نگه داریم و قدری تبلیغات کنیم!
دلمان بسیار رنگهای زرشکی و شرابی می خواهد این روزها، یک بنفش خاک گرفته‌‌ٔ کهنه‌ٔ ملایم هم، درست همرنگ گلهای چایی! سرخابی هم می پسندد گاهی، یک سبز سدری متوسط هم اگر به دست افتد! هی هوای مخمل کبریتی و جیر می کنیم و اگر یافت شود یک پلوور پشمی بادامی رنگ ظریف! چرم نرم قهوه ای شکلاتی که به قول آن رفیقمان «بوی چرم بدهد» هم!
شکلات سفید بیشتر می پسندیم و وانیل و چای بابونه، به دست بیفتد به یک پیاله شراب سفید هم نه نمی گوییم. شدید سوپ گرم و غلیظ و خامه دار هوس می کنیم و عصرهایمان به بلعیدن نان خامه ای می گذرد! فیلمهای تاریخی با مناظر رویایی روستایی تماشا می کنیم، قرن نوزده زده شده ایم! قدری هم دهه چهل (میلادی البته!) را ستایش می کنیم. داستانهای کودکان فراوان می پسندیم و قرار است در اولین فرصت مجموعه داستانهای هانس کریستین اندرسن را مرور کنیم. هی کارهای خانم بئاتریس پوتر را تورق می فرماییم، هی آه می کشیم! روی اینترنت تابلوهای مونه را تماشا می کنیم و خیالبافی... کمربندی تزیین شده با پر خریده ایم و دست و دلمان می رود به سمت حریر و کشمیر و ساتن...
اصلاً همه اش می گردیم دنبال نرمی ، لطافت، سادگی، نوازشگرانی برای احساساتمان... اثرات این موج گرماست یا ترس از سرمای نیامده نمی دانیم، فقط شرح باران که می شنویم و ترانه های افتخاری را، یادمان می رود که در کجای جهان ایستاده ایم! هی هوس کوهپایه راهی می کنیم و جوی آبی و سرو گیسو به باد داده ای و بوی خاک بارانخورده ای...

* محض ساکت کردن حس کنجکاویتان بروید خودتان پاییزانه های سالهای پیش را از آرشیو بخوانید! ما که مجبورتان نکرده ایم که!

هیچ نظری موجود نیست: