۷.۷.۸۸

«خنده های پنهانی»

کم پیش می آید ولی گاهی خوش شانس اگر باشی یک تکه از لباست رازی با خود خواهد داشت. مثلاً یک پالتوی خیلی رسمی و ساده و اتو کشیده آستر ساتنی شیری نازی خواهد داشت با نقش دایره های زرد رنگ درهم پیچیده یا آن یکی دیگر که خودش زرشکی است ولی آسترش زرد گل آفتابگردانی با مربعهای آبی یا یک ژاکت خاکستری خیلی متین و موقر که آسترش شیری است با طرحهای صورتی بازیگوش... یا اصلاً یک دامن رسمی ساده که آستر خال پلنگی دارد. کیف سورمه ای ساده ای که درونش ساتن سیکلمه لطیفی آستر شده یا آن یکی با آستر سرخ اناریش یا شاید کت مشکی ساده ای که درزهایش را با یک روبان خوشرنگ سرخابی تمیزدوزی کرده باشند یا یک جیب کوچک پنهان فقط برای اینکه تو از بودنش لذت ببری یا ...*
همانها که باعث شدند وقت خرید این تکهٔ مشخص را انتخاب کنی، جزییات کوچکی که نشان توجه طراح است. این ظرافتهای کوچک و پنهان که فقط تو که صاحب آن وسیله ای کشفشان کرده ای و می دانیشان. رازهای کوچکی که هر بار آن لباس را به تن می کنی یا کیفت را باز یا دستت را در جیب به یادشان می آوری.
بعد هربار که آن وسیله یا لباس صاحب راز را استفاده می کنی ته دلت غنج می زند، یک شادی کوچک مخصوص. فقط برای اینکه رازی هست که تنها تو می دانیش. آنوقت شاید یک لبخند کوچک مرموز بنشیند روی لبانت فقط و فقط برای تو و هیچ کس از مردمی که درکنارت نشسته، ایستاده یا راه می روند نتوانند دلیلش را حدس بزنند. نگاهت کنند شاید حتی قدری عاقل اندر سفیهانه ولی تو ته دلت برایشان افسوس می خوری... مردمان بیچاره ای که راز قشنگ و کوچکت را نمی دانند!

* و البته هستند تکه های دیگری از البسه که فقط پوشنده رازشان را و رنگ و طرحشان را می داند و می شود پستها نوشت و توصیفها کرد که... اصلاً در محدوده کاری این وبلاگ نیست! خودتان بروید قوه تخیلتان را بپرورید!

هیچ نظری موجود نیست: