۱۵.۷.۸۸

«به دل گفتم صبوری کن، صبوری...»

هی! ما،
ما که آخر قصه ها را نخوانده نمی دانستیم
هی نشسته بودیم چشم انتظار دلخوشکنکی،
بوی خیالی،
موج حادثه ای...
هی به هوای آخر این روزهای انتظار،
پا به صبر،
دل بی قرار...
یادمان نداده بودند می شود تقلب کرد،
ناخنکی به دو صفحه‌ٔ آخر داستان زد،
کم و زیادش را چشید...
ما،
همین مای ناخواندهٔ نادانستهٔ صبور،
هی نشسته بودیم گوش به زنگ،
منتظر،
چشم به راه!
به تقلید از سید علی صالحی
جمعه ۲۵ سپتامبر

هیچ نظری موجود نیست: