۲۹.۱۱.۸۷

خصوصی

قصه هایی هست که هی تو می نشینی به نوشتنشان و هی دست و دلت می لرزد و هی این صفحه باز و بسته می شود و هی تو دلت نمی آید. قصه هایی هست که از جنس کلمه نیستند، حرفهایی از نوع نسیم و لبخند و شاید ترانه و آه و باران... اینها را که نمی شود به بند کشید، وزن کرد، ردیف کرد پشت سرهم، تابشان داد، رنگ و جلایشان زد که... می شود؟
حرفهایی هست برای دلت، فقط بین تو و ذهنت، که باید آرام و به زمزمه گفته شوند طوریکه حتی گوشهایت نشنوند. اینها را، این جمله ها، این داستانها، این نتهای شاد و غمگین برای نوشتن و خواندن نیستند. حتی سعی هم نکن!

هیچ نظری موجود نیست: