۱.۱۲.۸۷

معنای زندگی

حقیقت اینکه سوالهای مهم زندگی دیگر از بحث «بودن یا نبودن» گذشته اند و «از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود...» هم جوابش را یک جوری در ذهنم گرفته و حالا پرسشهایی که ذهن بنده را مشغول می دارند از این دسته اند:
- چرا هم اتاقیهایم اهل سلام و علیک نیستند؟
- چرا بعضی روزها همان هم اتاقیها بسیار خوش مشرب و پرحرف می شوند (معمولا روزهایی که من خیلی مشغولم)؟
- گربه ها وقتی از پنجره به بیرون خیره می شوند به چه فکر می کنند؟
- کی می شود رسماً لباسهای زمستانه را به بهاره تبدیل کرد؟
- چرا شب که از نیمه می گذرد تازه ذهن من فعال می شود؟
- نویسنده های محبوبم چرا اینقدر تنبلند و دیر به دیر می نویسند؟
- چرا نمی توانم نان بپزم؟
و از همه مهمتر:
- چرا همیشه تعداد کتلتها فرد از آب در می آید، حالا مایه اش هرچقدر هم کم یا زیاد؟

زندگی ساده می شود وقتی دنبال دردسر نمی گردی!

هیچ نظری موجود نیست: